→part( ˙꒳​˙ )seven←

2.1K 436 143
                                    

بعد از یه ساعت کصخل بازی و زدن توی سر و کول هم رفتیم تا لباسارو عوض کنیم.

رو به روی تلویزیون نشستم و ژست پدر های متفکر رو گرفتم : خب تلویزیون رو روشن کنیم ببینیم دنیا دست کیه.

+تورو خدا گفتن این جملات کلیشه ای مزخرف رو تموم کن.

لبخندی از سر شیطنت زدم و تلویزیون رو روشن کردم : به دلیل موج هوای سرد مدارس فردا تعطیل می باشند.

از شنیدن این خبر گوهربار از خوشحالی جیغی کشیدم و پریدم هوا : هوراا.. صبر کن... من که مدرسه نمیرم...

رو مبل ولو شدم و به ییبو نگاه کردم : فردا رو چیکار کنیم؟

+همون کار های همیشگی دیگه. ما که سرکار نمیریم.

-یبس عن

به پشت ییبو زدم : هی هی تو که همش داری حرف از معشوقه هات میزنی چرا فردا رو باهاشون نمیگذرونی؟

ییبو حرصی گفت : باهاشون کات کردم

-شایدم اصلا وجود نداشتن مگه نه؟

+میرم بخوابم

صدامو شبیه گوینده های راز بقا کردم : اره شما شاهد این هستید که یک گراز در ساعت ۳ بعد از ظهر به سمت تختش میرود. تخت وی مکا...

+خفه بمیر

و بعد محکم در اتاقش رو بست.

-نشکونی در روووو

توی این هوای سرد واقعا تنهایی نشستن ناراحت کننده بود . شاید بقیه فکر کنن من ادم الکی خوشیم ولی اینجور وقتا خیلی توی خودم فرو میرم و حالت افسرده ای به خودم میگیرم.

و فقط دوتا گزینه دارم

شماره یک : برو روی ییبو کرم بریز
شماره دو : یک اهنگ غمیگن لعنتی بزار و سعی کن گریه کنی.

قطعا به اندازه کافی ییبو رو امروز دست انداخته بودم پس هنذفری هامو گزاشتم تو گوشم شروع به گوش کردن کردم.

بعضی اوقات از خودم میپرسم قبل از اینکه رو وانگجی کراش بزنم وقتی اهنگ های اینجوری گوش میدادم به کی فکر میکردم و جواب قطعا هیچکسه!
چجوری زنده بودم اصلا؟

به خاطر شیطنت های امروز خیلی خسته بودم و دلم میخواست بخوابم از طرفی هورمون های بدنم میگفتن گریه کن گریه کنننن!

و شما الان میتونید ژانی رو تصور کنید که با قیافه پوکر در حالی  که از چشماش اشک میریزه و دهنش به خاطر خستگی شدید تا نیمه بازه با چشمای خمار کرده تو دلش میگه نانی د فاک.

[از دید ییبو جهت تنوع شما]

+من کجام؟

با دیدن ساعت دیجیتال کنار تخت تونستم موقعیتم رو تشخیص بدم.

[DOGGY LIFE !!!]Onde histórias criam vida. Descubra agora