یه روز تکراری دیگه گذشت.
و یه روز کاملا متفاوت رو رقم زد!از شدت گرما از خواب بیدار شدم و احساس خفگی شدید باعث شد تا بفهمم اون ییبو عوضی باز یه دسته گلی به اب داده.
با عصبانیت از اتاقم خارج شدم . اگه اون موجود لعنتی رو گیر بیارمممم!
هوای حال دست کمی از اتاقم نداشت و میتونم به جرعت بگم خفه تر و گرم تر بود.-این توپ گنده اینجا چیکار میکنه؟
توپ تکونی خورد و مثل یویو چرخید سمتم و بهم نگاه کرد : توپ عمته ژان...
ییبو حداقل ۶ تا پلیور بافتی روی هم پوشیده بود و ۳ تا پتو دور خودش پیچونده بود که باعث شد دقیقا شبیه یه گلوله برفی بشه. فقط یه بخشی از چشماش و دماغش معلوم بود و بقیه اعضای بدنش زیر اون حجم از لباس گم شده بودند.
چرا انقدر شبیه شخصیت های کارتونی بود؟-این چه وضعیه؟
+دارم از سرما یخ میزنم
-تو این هوااا؟
با عصبانیت به دما سنج خونه اشاره کردم.
ییبو مثل کانگورو یکم اینور اونور پرید تا جاش راحت بشه.
-اگه بخوای بری دستشویی چیکار میکنی؟
+هضم مواد دفعی...سرم رو به نشانه تاسف تکون دادم : فکر کنم لرز
کردی.
ییبو تایید کرد و گفت : ژان بغلم کنننن
با تمام قدرتم به اون توده لباس لگدی زدم که باعث شد به پهلو بیافته.
-همینجوریش دارم میپذم بعد بیام توی نره خرم بغل کنم؟
ییبو تقلا کرد که بتونه صاف بشینه ولی بدجور توی اون همه لباس و پتو گیر کرده بود.
-حقته
خواست اعتراض بکنه که برگشتم تو اتاقم.واقعا اختراع یه همچین سیستم گرمایشی ای به سر کدوم احمقی زد؟
این خونه جوری ساخته شده که همه شوفاژ ها با هم روشن میشن و درجشون یکیه و نمیشه تغییرش داد و این یعنی من بدبخت باید توی اون اتاق جهنمی میموندم.صبر کن ! حموم تنها جاییه که از این سیستم گرمایشی جهنمی در امانه.
از اتاقم بیرون اومدم و ییبو رو دیدم که همچنان تقلا میکردم و باعث خندم شد دقیقا انگار یه توپ دست و پا داره. هر چند اون متوجه حضورم نشد وگرنه کمک میخواست و این قطعا به نفع من بود!با خوشحالی پریدم تو حموم و با حس کردم موج هوای خنک لبخندی به نشانه پیروزی زدم.
الان باید از فضای شخصیم در نبود ییبو نهایت استفاده رو میکردم.
لباسامو در اوردم و وان رو با ابی نسبتا گرم پر کردم و بعد واردش شدم.از حس کردن اون دمای ملایم و لذت بخش لبخندی زدم و چشمامو بستم.
الان وقتشه که عین بختاپوس باب اسفنجی رفتار کنم و بگم : عاح زندگی شخصی بزرگسالانه منصدای باز شدن در منو از رویای شیرینم کشید بیرون : میشه فقط یه لحظه بزاری توی فضای شخصی خودم راحت باشم؟
ییبو عقب رفت : اوه.. شرمنده نمیدونستم که اینجایی
اخمی به نشانه گمشو بیرون کردم.
ولی اون ادامه داد : از طرف همون کمپانیه دوباره در خواست اومده.
-که نمیدونستی اینجام و خیلی اتفاقی در رو باز کردی؟
ییبو تو جمع کردن موقعیت های ضایع خیلی افتضاح بود.
YOU ARE READING
[DOGGY LIFE !!!]
Fanfiction-خدای من این یک فن فیک لعنتی نیست این زندگی واقعی منه! به دنیای ذهن شیاعو ژان خوش آمدید جایی که اون ماجراهای زندگیشو به متفاوت ترین شکل ممکن بیان میکنه ! یه فن فیک فوق طنز از کاپل ییژان ^^ امیدوارم خوشتون بیاد.