داستان نیمه تمام

2.5K 164 29
                                    

_ همون طور که تو ایمیل گفتم برای چپتر آخر داستانت اینجام.

دوشنبه رسیده بود و مارگارت بعد از یک روز طولانی کاری، در کافی شاپ؛ رو به روی ویرایشگرش نشسته بود و منتظر بود که او بگوید چرا دیگر داستانش را چاپ نمیکنند.

او اینطور ادامه داد:" چپتر آخر خیلی متفاوت بود..."

_ این بده؟

_ نه اصلا! اصلا بد نیست! فقط اینکه روزنامه ما هنوز برای همچین موضوعاتی آماده نیست. انتشار موضوعی مثل تن فروشی خودش خیلی سخته... و الان هم با موضوعی مثل همجنسگرایی همراه شده...

_ مشکلش چیه؟

_ بزار باهات رو راست باشم، مارگارت. روزنامه ی "نویس آختونگ" *¹ با انتشار این محتوا مخالفت کرده.

_ ولی این روزنامه قبلا هم تاپیک های مربوط به همجنسگرایی داشته...

_ فرقش اینه که اون ها حالت خبری داشتن ولی این یک داستانه. اگر محتوای داستان به این جهت تغییر پیدا کنه خواننده ها فکر میکنن ما این کار رو تبلیغ میکنیم!

مارگارت عصبانی بود. او قهوه ای را که سفارش داده بود از خودش دور کرد و سعی کرد تمام چیز هایی که در آن لحظه در زندگی اش اشتباه بودند را از جلوی چشمانش دور کند. او با نفس عمیقی گفت:" من نمیتونم چپتر آخر رو تغییر بدم."

_ این واقعا ناراحت کننده ست. داستانت برای همیشه نصفه توی روزنامه باقی میمونه....

مارگارت به سکوت ادامه داد و مرد با اشاره ای به اطرافش گفت:" این چیزیه که میخوای؟ محله ی سیلور شتاین! واقعا زندگی حرفه ایت به اندازه ی پرچم رنگین کمون ارزش نداره؟"

او دیگر از خط قرمز پایش را فرا تر گذاشته بود. مارگارت بلند شد. کیفش را بر شانه اش گذاشت و با لبخندی گفت:" سفر خوبی داشته باشی. نارحت کننده ست که کار ما همین جا تموم میشه."

او سرش را تکان داد و انگار که چیزی را به خاطر آورده باشد گفت:" راستی کسی رو به نام علی میشناسی؟"

بدن مارگارت یخ کرد.

_ چطور؟

_ کسی به اسم علی چند وقت پیش به صورت پنهانی وارد دفتر ما شده بود و مدارک ما رو زیر و رو کرده بود. به خصوص مدارکی مربوط به تو و تمام آرشیو های داستانیت.

_ به همین راحتی اطلاعات مربوط به منو بدست اورده؟! من به خصوص با روزنامه ی "نویس آختونگ" شروع به کار کردم که هویتم پنهان بمونه!

_ ما هم نمیدونیم چطوری وارد شده. ازش شکایت شده ولی به نظر نمیاد اتهامی بهش وارد کنن...

_ چه اطلاعاتی از من داره؟ محل زندگیم هم داره؟

_ امکانش هست که آرشیو ایمیل ما رو دیده باشه.

Hit me harder Where stories live. Discover now