ضد و نقیض

2.6K 161 39
                                    

پنج دقیقه ای از ساعت هشت گذشته بود که مارگارت در اتاق اشلی را زد.

جواب نداد.

دوباره در زد و دوباره جوابی در کار نبود.

درست وقتی داشت از ماندن جلوی در اشلی ناامید میشد اشلی با دست هایی پر از بسته های خرید از پله ها بالا آمد. دهانش یک آبنبات بود و گربه ی پلنگی ای که همیشه در ساختمان می‌چرخید ار پاهای او آویزان بود.

اشلی درحالیکه از آبنبات در دهانش نمیتوانست درست صحبت کند گفت:" وای چقدر خوب که هنوز اینجایی! میشه این جونور رو از من جدا کنی؟"

مارگارت با خنده ای به اوضاع او نگاه کرد و سپس خم شد و گربه را در آغوش گرفت.

_ جونور؟ به این ملوسک میگی جونور؟

اشلی در حالیکه در را به سختی باز میکرد گفت:" گربه ها شیطانی ترین موجودات روی زمینن!"

مارگارت پشت سر او وارد اتاق او شد. اشلی آهنگی روی پخش گذاشت و شروع به باز کردن خرید هایش کرد. او درحالی که در آشپزخانه می‌چرخید. زیر لب با آهنگ زمزمه میکرد.

مارگارت هم دیگر خجالت را کنار گذاشت و شروع کرد به گشتن میان اسباب بازی های سکس اشلی.

یک وسیله ی آهنربایی به شکل دایره ای نظرش را جلب کرد. او در حالیکه آن را از جهات مختلف بررسی میکرد از اشلی پرسید:" این چیه؟"

اشلی از دور نگاه کرد و جواب داد:" این کلامپ آهنرباییه. برای نوک سینه و کلیت."

مارگارت زیر لب آخی گفت و آن را به سرعت سر جایش برگرداند. کنار آن وسیله ی دیگری بود که مارگارت از شکلش حدس میزد مخصوص پیچاندن نوک سینه باشد.

او از آن بخش فاصله گرفت و در حالیکه درد عجیبی را در سینه هایش حس میکرد به سمت بخش بعدی رفت.

بات پلاگ هایی که دم های بلندی از آن آویزان بود. این یکی جنبه ی زیبا تری برای مارگارت داشت. دم هایی به شکل روباه، گربه، سگ و همه به رنگ های مختلف. اما بخش ترسناکش خود پلاگ بود. مارگارت به این فکر کرد که هیچ وقت حتی وقتی دوست پسر داشته آنال انجام نداده.

اما دلش میخواست امتحانش کند.

چشم بند ها جذاب ترین بخش برای مارگارت بودند. به خصوص چشم بندی که از جنس چرم بود و کنارش تور قرمز رنگی بود. حس دلهره و شکوه را به او میداد.

_ خب؟ جوابت چیه؟

مارگارت نگاهش را از چشمبند گرفت و به اشلی نگاه کرد که حالا رو به رویش ایستاده بود. او ادامه داد:" میخوای پارتنر من شی؟"

_ هنوز چیز هایی هست که برام واضح نیست. اولین چیزی که میخواستم بپرسم این بود که اولین روزی که همو دیدیم و منو به اینجا دعوت کردی ، گفتی که میخواستی از من دعوت کنی که باهات فیلم بگیرم.

Hit me harder Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang