رزا

2.2K 146 9
                                    

مارگارت پیراهن جذب مشکی پوشیده بود. بر روی سینه هایش تور مشکی با تزئینات ضربدری بود که با ساپورت مشکی توری اش ست میشد. با اینحال کفش پاشنه بلند قرمز، رژلب خونین و گردنبند سنگ سرخ به آن تضاد میبخشید.

اشلی درست سر موقع در اتاق او را زد. مارگارت نگاه دیگری به آینه انداخت. کیفش را روی شانه اش گذاشت و در را باز کرد. اشلی کت و شلوار مشکی پوشیده بود. موهایش را روی پیشانی اش ریخته بود. مارگارت یک لحظه مکث کرد که اشلی را در لباس رسمی ببیند و اشلی یک لحظه مکث کرد که مارگارت را در لباس مشکی اش ببیند. در آخر اشلی گلویش را صاف کرد و گفت:" بریم؟"

_ بریم.

و به این ترتیب مارگارت در ماشین اشلی نشسته بود و به سمت خانه ی لوتر میرفت. آن دو تقریبا ساکت بودند و به آهنگی از بند neighbourhood گوش میدادند. اشلی زیر لب با آن زمزمه میکرد.

مارگارت میخواست چیزی درمورد یلیس و تیاده از او بپرسد اما اشلی سر صحبت را باز کرد:" به جز لوتر کس دیگه ای رو نمیشناسی؟"

_ مرینت رو هم میشناسم ولی خیلی ندیدمش.

_ نگران نباش. من اینجام پس تنها نیستی. میتونم بقیه رو هم بهت معرفی کنم.

مارگارت دلش نمی خواست با آدم جدیدی آشنا شود. تجربه ی جینا برایش کافی بود. اما تنها پرسید:" رابطه ت با لوتر چطوره؟"

_ یه زمانی خیلی خوب بود ولی الان وقتی دعوتم کرد خیلی تعجب کردم. دروغ نگم فک کنم منو دعوت کرد که تو تنها نباشی.

_ چرا دیگه خوب نیست؟

_ اون از کاری که من میکنم خوشش نمیاد.

_ همین؟

مارگارت امیدوار بود بحث را به سمت یلیس بکشاند اما مارگارت با تعجب پرسید:" چه چیز دیگه ای میتونه باشه؟"

_ نمیدونم...

و آنها بالاخره رسیدند. خانه ی لوتر یک خانه ی ویلایی تقریبا بزرگ بود که اصطبل خالی ای جلویش و استخر کوچکی در حیاط پشتی اش داشت. صدای موزیک بلند از داخل خونه شنیده میشد.

اشلی زنگ خانه را زد بعد از چند دقیقه مرینت در را باز کرد. او با لبخند پهنی به آن دو خوش آمد گفت و مارگارت را بغل کرد.

وقتی وارد شدند پنج نفر از قبل آنجا بودند و لیوان مشروب به دست داشتند. هر پنج نفر به سمت آن دو برگشتند و انگار که اشلی را از قبل می‌شناختند لبخند بر لب به سمت او آمدند.

_ نگاه کن کی اینجاست! اشلی!

_ فکر میکردم دیگه پارتی نمیری! الان تازه با دوست دخترت هم اومدی!

مارگارت میتوانست ببیند که لبخند او به ناگاه مصنوعی شد.

_ شما ها هم که پارتی ای نمونده که شرکت نکرده باشین!

Hit me harder Where stories live. Discover now