هنوز تو شوک کشیده شدن مچ دستش توسط این پسره غریبه بود که توجهش به اطرافش جلب شد جایی که ایستاده بودن یه گاراژ قدیمی کنار سالن بزرگ مدرسه بود بهش میخورد سالهاس که کسی بهش توجه نکرده پر از چرک و کثیفی بود ، حواسشو به پسر غریبه که حالا روبه روش ایستاده بود داد، لعنتی اصن چرا اونو اینطوری کشیده بود بیرون؟نکنه میخواست عین سگ بزنتش و بهش بگه احمق اگه ازت دفاع کردم چون میخواستم برای من تا اخر سال نون بخری نه اون دراز احمق !یا شایدم فهمیده بود که اون گی و میخواست بهش تجاوز کنه ؟اما چطوری اونکه اصن حرکت ضایعه ایی نکرده بود تا که کسی شک کنه !
+هی از تو هپروت در بیا
خدای من حالا چه غلطی بکنم ، داره منو صدا میکنه ، به اطرافش نگاهی ریزی انداخت شاید بهتر بود فرارکنه تا امروز و زنده بمونه هرچند خیلی آدم مسخره و به درد نخوری بود اما بنظر خودش الا مردن دیگه خیلی نامردی بود
+یا با توام کری ؟ گوشت با منه میشنوی چی میگم؟بیا اینجا
چی بیام اونجا این الا یه پیشنهاد خاموش برای تجاوز یا مرگش بود ؟ قسم میخورم اگه بهم دست بزنه خودمو می کشم ، ولی اینطور نمیشه پس تمام جرعتشو و جمع کرد و با تمام سرعتی که میتونست عقب گرد کرد تا فرار کنه اما درست تو لحظه ی که داشت پر میزد تا به آزادی برسه یقش از پشت گرفته شد و بالا و بالاتر رفت ، لعنتی این دیگه چی بود؟
تهیونگ:هی جین بزارش زمین
جین:آخه این مارشمالوی نرم داشت فرار میکرد پسرم
_م..یشه...می...شه..منو..ب. آ..خ.
سرشو آورد نزدیک دهنم تا بشنوه دقیق چی میگم
جین:یکم بلندتر بگو چییییییییی؟
تهیونگ:هیونگ داری خفش میکنی بزارش زمین لازم نیست عربده بکشی
جین:خوب زودتر میگفتید
و همون لحظه بزرگترین سقوط زندگیم رو حس کردم درسته با باسن به زمین خوردم و خیلی خیلی درد داشت ،همون پسری که منو گرفته بود درجا بعد از سقوطم شروع کرد به حرف زدن
جین: اوه خوب من نتونستم خوب خودمو معرفی کنم من ورلد واید هندسام این مدرسه هستم ، درضما آشپزیمم حرف نداره تو تا حالا کیمیچی های منو نخوردی وگرنه عاشقش میشی قسم می خورم دیگه به جز غذای من لب به غذای هیچکسه دیگه ایی نمیزنی ، و اما من دوتا بچه هم دارم هرچند اونا پدر ندارن من با خون جیگر اینارو بزرگ کردم یکیشون جلوته که میبنی اونکیم هنوز نیومده من خیلی ازت خوشم اومد تو همین نگاه اول، دوست دارم به فرزند خوندگی بگیرمت قبول میکنی؟!
دهنم از این همه وراجی و در عین حال حرف مفت زدنش باز مونده بود و به کل درد باسنمو فراموش کرده بودم به سمت تهیونگ برگشتم که ببینم عکس العمل اون چی ولی اون خیلی عادی داشت به موضوع نگاه میکرد شایدم من فرد غیر عادی این جمع بودم و خبر نداشتم!
تهیونگ: ببخشید اون یکم عجیبه عادت میکنی ،دوست داری بیای پیش ما ؟ با وضعیت امروزت معلوم شد یکم زیادی دست و پا چلفتی هستی و نیاز به مراقبت داری ، اگه دوست داری میتونی بیای تو اکیپ ما!
خدای من نمیدونستم از حرفاش ذوق کنم از اینکه برای اولین بار داره بهم پیشنهاد وارد شدن به یه اکیپ داده میشه یا از بقیه حرفاش آب شم برم توی زمین ؟
_راستش خوب من احساس میکنم فقط مایه عذابتون میشم
جین: این چه حرفی ، به این تهیونگ نگاه نکن الا مثل آجوشیا میره رو منبر و حرف میزنه اینو من آدمش کردم هرچند سخت بود اما شدنی بود
با این حرفش خنده ی من و اعتراض تهیونگ بالا گرفت
تهیونگ:هیونگگگگگ!
جین: هی بیخیال پسر خوب بیین این کوچولو میخنده پس قبوله
_ببخشید که داشتم از دستتون فرار میکردم آخه فکر کردم میخوایید منو خفت کنید و بابت اتفاق کلاسم ممنونم
تهیونگ با یه لبخند بهم نگاه کرد و گفت اشکالی نداره و اونم نباید اینطوری من و می آورد .
جین : هی این حرفو نزن ، تو الا سومین فرزند خونده ی منی بیا بغل مامی
ته دلم احساس میکردم قرار دوستای خیلی خوبی بشیم💙
_________________________
(خونه)
+جیمینشی امروز مدرسه خوب بود؟
_اوهم اوما
+دوستی هم پیدا کردی؟
وقتی اینو میگفت یه غمی توی لحنش بود که فقط خودم میفهمیدمش ، واین عذاب آور بود پس با یکی از همون لبخندام که مامان عاشقش بود جوابشو دادم.
_چی فکر کردی من با سه نفر دوست شدم ، در واقع به اکیپشون دعوت شدم اما امروز فقط دو نفرشونو دیدم اونا خیلی مهربونن اوما و اگه مامانم میفهمید که یکی از اونا کسی بود که دقیقا امروز کتک کاری کرده بود زیر نیم ساعت که نه تنها از مدرسه بلکه از کل کشور منو انتقالی میداد!
_راستی ، بابا امشب نمیاد؟!
+نه پسره قشنگم،توهم زودتر استراحت کن تا فردا از مدرست عقب نیوفتی
_چشم اوما
بعد از خوردن غذای خوشمزه اوما راهی اتاقم شدم و روی تخته نرمم دراز کشیدم وبه جین تهیونگ فکر کردم، اما بیتشر از همه اینا به حرف تهیونگ که مطمئن بود پارک چانیول فقط بخاطره یک طعنه که خودش مقصر بود و دفاع معلم ازم که بازم خودش کسی بود که نمک ریخته بود باهام لج نیست و اگر بود اون یه عقده ایی به تمام معنا بود !گوشیمو روشن کردم و به مخاطبین گوشیم نگاه کردم که تنها شش تا اسم توش بود مامان ، بابا، ورلد واید هندسام ؛ البته این اسمو خودش سیو کرده بود و بعد از چندتا اسم منتخب مثل بهترین سرآشپز ، ماما ۲، دوست جدید خوشگلت
تصمیم گرفت خودشو رو به لقب معروفش تو گوشیم سیو کنه اسم بعدی تهیونگ بود و بعدی جانکوک که تابحال ندیده بودمش ولی عضو گروه تهیونگ اینا بود و این چند روز مسابقات رزمی بود و هنوز به مدرسه برنگشته بود واسم آخر که تمام خاطرات خوش و بدم رو برام به یاد می آورد کسی نبود جز جونگین ، اون بهترین دوستم بود ولی درست زمانی که شایعه های گی بودنم توی مدرسه پیچید بجای اینکه کمکم کنه تا بلند شم به همه گفت من روش کراش داشتم و همیشه سعی می کردم غیر مستقیم لمسش بکنم و این حتی از اون شایعه ها هم برای من سخت تر بود! دیگه نفهمیدم کی خوابم برد فقط بغض همیشگی رو که توی وجودم بود حس کردم و بعدش سنگینی چشمام و خواب عمیق!
*
(کلاس )
سرمو رو از رو میز بلند کردم و به خودکاری که پشت کمرم کشیده میشد عکس العمل نشون دادم وقتی به عقب برگشتم تهیونگ و دیدم که کاملا توی فکر بود و خودکارو روی هوا میچرخوند،
_هی تهیونگ حالت خوبه؟
چشماشو از روی میز گرفت و به صورتم نگاه کرد
+راستش نه دلم برای یکنفر خیلی تنگ شده
_اوه ، اون شخص دوست دخترت که نیست؟
+نه اون دوست پسرمه
_چییییییییییییییی؟
تقریبا عربده زده بودم و توجه کل کلاسو به خودمون جمع کرده بودم با خجالت سرمو برگردوندم سمت تهیونگ و ازش عذرخواهی کردم
+چی ؟ نکنه دیگه دوست نداری باهام بگردی؟
_نه اینطور نیست راستش من فقط یکم شوکه شدم و اینکه گرایش هرکس به خودش مربوطه
+خوشحالم که درک میکنی
یکی از لبخندامو بهش تحویل دادم ،اونم یه لبخند مستطیلی زد و با دستاش لپامو فشار داد که صورتم جمع شد و این باعث شد که بیشتر از قبل بخندیم اما با اومدن شخصی به کلاس نگاه شاد تهیونگ در عرض یک ثانیه به یک نگاه تلخ و سرد تبدیل شد و صورتم رو ول کرد و با اخم به شخصی که مطمئن بودم داره بهمون نزدیک تر میشه نگاه کرد ، از نیم رخ نمیتونستم ببینم اون کی ولی فهمیدم که اون دقیقا نیکمت کنار من نشست و سرشو روی میز گذاشت.
_تهیونگا خوبی؟
+هان؟ آها آره جیمینشی خوبم فقط یکم خستم
+ خوب بخواب
_چشم چیزه دیگه ایی میل نداری؟
با خنده بهش گفتم نه و اونم بعد از خنده ی من از سرجاش بلند شد
+چند دقیقه میرم دستشویی ، زود برمیگردم
_باشه
با رفتن تهیونگ کتاب مورد علاقمو که کال می بای یور نیم بود رو باز کردم البته جلدشو به طور حرفه ایی عوض کرده بودم و از اونجایی که کتاب انگلیسی بود کسی زیاد حس کنجکاویش گل نمیکرد با افتادن یه بسته توت فرنگی روی میز سرمو بالا گرفتم
بله کسی نبود جز «پارک چانیول»
+هی توتی اینو واسه معذرت خواهی برات خریدم
با تعجب بهش نگاه کردم که بعد از زدن حرفش کلاس توی سکوت رفته بود ، واقعا توقع این کارو نداشتم احساس میکردم جونش داره بالا میاد تا این حرفارو بهم بزنه و درست همینطورم بود چون وقتی رد نگاهشو گرفتم به نیمکت بغلیم برخوردم که سرشو از روی میز برداشته بود و داشت با یک نگاه ترسناک به چانیول نگاه میکرد!
_آمم خواهش میکنم نیازی به این نیست لطفا ورش دار
چانیول با نگاهی که داشت بهم التماس میکرد که اینارو قبول کن نگاهم میکرد و تا اومد دهنشو باز کنه صدای جذاب نیکمت بغلیم بلند شد.
+یا چانیول نشنیدی چی گفت! ن م ی خ و ا د ش
چانیول با نگاه ترسیده سرشو به نشونه تاکیید بالا و پایین کرد واز کلاس خارج شد و اون شخصم با حرکت حرفه ایی از روی نیمکتش پایین پرید و از کلاس خارج شد و همزمان با اومدن تهیونگ یکی شد که دوتاشون نگاه بدی بهم کردن و از بغل هم رد شدن!
+من رفتم که چیزی نشد؟
_چرا چانیول با یه بسته توت فرهنگی اومد سراغم که عذرخواهی کنه ولی من بسته رو قبول نکردم و کامل داستانو براش تعریف کردم
+فاک ! جیمین باید قبولش میکردی
و به سرعت از کلاس خارج شد ، نشستن بیشتر رو جایز ندونستم و منم دنبالش دوییدم بیرون بعد از اینکه جین هیونگم از کلاسش کشیدیم بیرون به سمت همون گاراژ رفتیم و اما با دیدن صحنه ی روبه روم دلم میخواست بالا بیارم پارک چانیول درحالی که کلی توت فرهنگی توی دهنش بود و کلی مشت به صورت و بدنش خورده بود روی زمین افتاده بود و اون سمتم دوتا پسره دیگه به علاوه ی پسر توی کلاسمون ایستاده بودن!
جین:یا یونگی معلوم هست چه غلطی میکنی؟
یکی از اون دوتا پسر که خیلی جدی میزد جلو اومد و رو به جین گفت: بهتره دخالت نکنی کیم سوک جین
جین: اگه بکنم چی میشه کیم فاکین نامجون؟!
بحثشون همینطور داشت بالا میرفت اما من فقط چشمام اون پسره لعنتی رو میدید که میخواست با یک تیکه چوب به بدن چانیول ضربه بزنه نمیدونم با چه سرعتی و چه جوری خودمو بهشون رسوندم و خودم سپره چانیول کردم ، اما هرطور شده بود اینکارو کردم وچنان ضعفی توی استخونام احساس کردم که نرسیده پخش زمین شدم اصلا نمی تونستم تکون بخورم ، حتی با عربده ی بلند تهیونگ!
تهیونگ:عوضی آشغال چه غلطی میکنی هان؟
و با دو به سمت کسی که من زده بود اومد که از پشت کشیده شد
جین: هی تهیونگ یادت نره اون عوضی ها هیچی نیستن هیچی ولی متاسفانه هرشبه با خ**ه های باباشون بازی میکنن پس بدون ما با خودشون طرف نیستیم وبا باباهاشون طرفیم وگرنه لت و پارکردن اینا بیشتر از پنج دقیقه طول نمیکشه و با طعنه ایی که به اون پسره زد کنارم نشست و سعی کرد بلندم کنه
_آی هیونگ لطفا دستمو نکش
+خیله خب پسر خوب بلند شو آها .. آفرین
با درد بدی از جام بلند شدم ولی نمیخواستم کسی بفهمه تا دوباره یه دعوای جدید شروع بشه با اشاره سرم به هیونگ ازش خواستم به چانیولم کمک کنن که با صدای اون پسره همه میخکوب شدن.
یونگی:هی هرکدومتون تکرار میکنم هر کدومتون دستتون به این عوضی بخوره خودشم مثل این میکنم حالا میتونید امتحان کنید شوالیه های بی وجود
بازم تهیونگ خواست جلو بره که من با تمام دردم گرفتشم و درحالی که نفسم بالا نمی اومد به سمت اون پسره که فکر میکنم اسمش یونگی بود حرکت کردم و تمام شجاعتم رو جمع کردم و توی حرفام ریختم!
_ببین من نمیدونم هدفت از این کارا چی ولی منو به جاش بزن بزار بره
تهیونگ:جیمین بیا اینجا کم چرت و پرت بگو
_صبر کن تهیونگ میخوام ببینم این عقدهاش از کجا اومده ، اینا که میگن پولداری !؟ چی نکنه مامان و بابات باهم مشکل دارن یا خرجی سره ماهتو زود تموم کردی یا....
با مشتی که به فکم خورد پخش زمین شدم و از درد به خودم پیچیدم.
تهیونگ:حروم زاده بهت گفتم بهش دست نزن
و این شد شروع درگیری بین ما شش نفر که به بدترین شکل هم تموم شد!ادامه دارد..
ووت فراموش نشه:)
YOU ARE READING
my soulmate[complete]
Fanfictionیونگی:من فقط میدونم نباید این اتفاق می افتاد! جیمین:چه اتفاقی؟ یونگی:نباید عاشقت میشدم...