12

2K 344 38
                                        

میدونی کارما معنیش چی؟!
کارِ ما !یعنی هرچی بهت برگشت کاری بوده که خودت با خودت کردی ..وقتی به لحظه ی جنون رسیدی وقتی داشتی از درد فریاد میزدی اونوقته که کارما جلوت ظاهر میشه و بهت نشون میده چیشد که به این روز افتادی ...

[تهیونگ]

بعد از کلی راه رفتن به خونش رسید ولی نمیتونست پاهاشو یه قدم دیگه تکون بده هنوز یه بخشی از خاطرات بود که جرئتشو نداشت مرورشون کنه .. تنها کاری که کرد این بود که ایندفعه به مقصد شرکتشون یه تاکسی گرفت ..نمیدونست چرا این تصمیمو گرفته شاید چون چندساله یه خواب خوش نداره شاید بخاطره اینکه این چندسال از ته قلبش لبخند نزده بود..دیگه از نگه داشتن این راز خسته شده بود !اون به هیچکس فکر نمیکرد نه کوکی نه جیمین و نه جین فقط به آرامش روح خودش فکر میکرد ..

[یونگی]

بعد از چند دقیقه ‌سکوت محض توی اتاق یونگی بالاخره از جاش بلند شد و به سمت تهیونگی که مثل ابر بهار اشک میریخت حرکت کرد
_گمشو بیرون
دستیگره درو گرفت و بازش کرد اما تهیونگ همچنان ایستاده گریه  میکرد یونگی با عصبانیت به سمت تهیونگ رفت تا پرتش کنه بیرون اون دیگه تحمل یه داستان جدید برای هوپی عزیزش رو نداشت فقط میخواست روح دوست عزیزش تو آرامش بخوابه و
این خواسته ی زیادی نبود!بود؟ صدای چندتا پایی که با عجله می اومد باعث شد یونگی به سمت در برگرده و چهره های قدیمی آشنایی رو بخاطر بیاره آروم کنار گوش تهیونگ زمزمه کرد
_هی پسر بهتره بری بیرون عشقت و دوست صمیمیشم اومدن گمشو
صدای کوکی با استرس و ترس بلند شد که تهیونگ رو صدا میزد ولی هیچکدوم اینا مهم نبود تهیونگ واقعا دیگه نمیتونست ادامه بده با اشک نگاهشو برگردوند و به کوکی و جین نگاه کرد ..
و زیر لب زمزمه کرد..
+متاسفم بچه ها
آروم آروم به سمت پنجره ی غول پیکر اتاق مین یونگی حرکت کرد شاید باید میمرد تا این غم از روی شونهاش پاک میشد!شاید با مرگش هر دو گروه مساوی میشدن لعنت به این شایدای زندگیش .. یونگی که فهمید قصد و هدف تهیونگ چی با دو قدم خودشو بهش رسوند دستشو روی شونش گذاشت واونو به سمت خودش برگردوند و مشت محکمی تو دهنش زد..
جین و کوکی با عصبانیت به سمت یونگی اومدن کوکی میخواست یونگیرو بزنه ولی جین گرفته بودتش
کوکی:عوضی چه مرگته؟هرکی جلوت گریه کنه میزنیش؟!
یونگی مچ دستشواز درد گرفته  بود چون خیلی محکم تهیونگ رو زده بود ولی این باعث نمیشد نخواد جواب اون عوضیارو نده!
_گورتونو از دفتر من گم کنید بیرون
کلماتی که از دهن یونگی خارج میشد یکی یکی اوج میگرفتن
همه ی کارکنا پشت در توی سالن جمع شده بودن و به ماجرا نگاه میکردن!
تهیونگ با دستاش اشکاشو پاک کرد و به یونگی عصبانی خیره شد
+چرا هیچی نمیگی لعنتی؟!نکنه دیگه دوسش نداری؟همه ی اینا نقش بود که بازی میکردی؟!میفهمی چی بهت میگم من کش...
یونگی با داد حرف تهیونگرو قطع کرد
_فکر کردی نمیدونم؟!هوپی قبل مرگش به منم زنگ زد بهم
گفت خیلی دوستم داره بهم گفت یونگی اینو بدون اگه یوقت اتفاقی افتاد تقصیر تهیونگ نبوده تقصیر دل عاشق من بوده!فکر میکنی اگه به خودم باشه زندت میزارم عوضی؟نه اگه تا الانم خودمو نگه داشتم بخاطره هوپی بوده نه تو !حالا همتون گمشید بیرون وگرنه اینسری یکیمون باید با این دنیا خداحافظی کنه!

 my soulmate[complete]Where stories live. Discover now