3

2.9K 536 29
                                    

(دفتره مدرسه)
آقای چو با عصبانیت طول دفترو طی میکرد و هی از چب به چسچچسچراست و دوباره تکرار مسیر قبلی. دیگه داشتم سرگیجه میگرفتم
بدنم انقدر درد میکرد که نمیتونستم یه جا بند بشم ،با عصبانیت
دستمو توی موهام کشیدم و دوباره به راه رفتن آقای چو خیره شدم
آقای چو:بهتون نگفتم؟!نگفتم به همدیگه کاری نداشته باشید؟!چتونه شماها؟! دردتون چی؟!چرا فکر میکنید با زدن یکی  میتونید خالی شید ؟آروم شید ! همیشه سرتون عربده کشیدم که درست شید ولی
نشدید امروز مسئولیت تک تکتون کاملا با منه ولی میدونید چیکار می کنم میخوام بهتون یاد بدم چطوری مرد باشید ، اول یه داستان براتون تعریف میکنم ،یکی بود یکی نبود یه روز یه نامرد وقتی چند نفرو زیر مشت و لگد گرفته بود درحالی که پدره مریضش تو خونه نیاز به مراقبت داشت نیاز به خوردن قرصاش سره تایماش داشت ،ولی اون نامرد همیشه پی ولگردی هاش بود مثل شماها تا اینکه وقتی دیر وقت برگشت خونه دیگه صدای پدرشو نشنید ! میدونید چی شد ؟پدرشو درحالی که از روی تخت افتاده بود تا خودشو به قرصش برسونه دید درحالی که پدرش مرده بود!میدونید چه حسی بهش دست داد؟! حس باطلاق حس لجن بودن! اونشب
تا صبح بالای باباش گریه کرد دستشو گرفت بوسید ،ناخنای چرکشو گرفت،موهای ژولیده و چربشو شست، لباسای چروک و کثیفشو عوض کرد و تا صبح باهاش حرف زد حتی قرصاشم بهش داد ولی میدونید چی رو از دست داده بود پدرشو !همون چیزی که شما ها نمیفهمید از اونروز به بعد قول داد آدم خوبی بشه قول داد درس بخونه و خوند توی بهترین دانشگاه قبول شد هر ترم بهترین نمره هارو می اورد بهترین مقام ها بهترین جوایز ولی همیشه احساس میکرد یه چیز توی زندگیش کم داره چیزیکه دیگه نمیشه  
برشگردوند درسته پدرش بود!اون آدمم من بودم
هممون با تعجب سرمونو بالا آوردیم و به آقای چو که رگ گردنش بیرون زده بود نگاه کردیم ..
+خیله خب حالا تک تکتون بلند شید وای به حالتون اگه حرفمو گوش نکنید یالا
با داد بلندش یکی یکی از سره جاهامون بلند شدیم و ایستادیم
+کدومتون اول این بازی رو شروع کرد؟
+کرید ؟ گفتم کدومتون؟
با صدای چانیول همه به سمتش برگشتیم با سرفه های پشت سرهم
و صدای خش دار گرفته گفت : من بودم
چو:خیله خوب بیا اینجا،یالا
چانیول با ترید و سختی به سمت آقای چو رفت و روبه روش ایستاد
+یالا منو بزن
چانیول:چ..ی ؟
+نمیشنوی ؟!منو بزن!
چانیول :م.ن....م..ن
+عجله کن پشت سرت کلی آدم منتظرن
چانیول با بغض جلو پای آقای چو نشست و به بدترین شکل زد زیر گریه جوری هق هق میکرد که حتی اشک منم داشت در می اومد ؛ من ، من واقعا متاسفم آقای چو از روز اول اون منو یاده یه
دوست قدیمی انداخت که خیلی دوسش داشتم ولی اون زندگی منو نابود کرده بود میدونم غیر منصفانه بود اینکه بخوام تلافیشو سره
کسی که فقط از نظر رنگ مو و قد باهاش شباهت داره در بیارم
ولی دست خودم نبود ، بعدشم یونگی بهم گفت ازش عذرخواهی
کنم بقیه داستان یه چیز شخصی بین من و یونگی و‌نامجون و هوسوک بود که این بچه ها پیدا شدنو خودشون دخالت دادن وگرنه
دعوایی صورت نمیگرفت اگر میخوایید کاری کنید لطفا با من
انجام بدید بقیه بی گناه هستن!
خدای من ، این چرت و پرتارو دقیقا از کجاش در می آورد و‌میگفت؟من شبیه کسیم که دوسش داشته؟ یونگی که تا سر حد مرگ میزدتش بهش گفته از من عذر خواهی کنه ؟این دیگه کی؟!
بچه ی ابلیس؟!
آقای چو:خیله خوب پارک بلند شو بچه که نیستی ،بقیتون مرخصید
درضمن تو تازه وارد فردا بیا دفترم
_چشم
+مرخصید.
*

 my soulmate[complete]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang