11

1.9K 351 32
                                    

به رسم دوست داشتنت همه چیزو میشکنم مثل قلبم..تا دیگه سراغی از تو نگیره..

[هوپی:زمان گذشته]

بعد از اون شب لعنتی هوپی دیگه نتونست مثل قبل بشه اون عشقی رو توی وجودش ریشه دار کرده بود که بدون هیچ نوری هروز بزرگ تر از دیروز میشد و این کاملا اشتباه بود..
بیایید کمی به عقب برگردیم مثلا وقتی هوپی از اون کافه همراه یونگی خارج شد..
اون تمام مسیرو داد میزد تمام مسیری که یونگی تو پشت ماشین داشت رانندگی میکردو به حال دوستش گریه میکرد ..هوپی داشت داد میزد اون حتی گریه هم نمیکرد فقط داد میزد..
یونگی با بغض صداش کرد
+هوپی
ولی بازم هیچ جوابی جز داد زدن نشنید..
بنظرتون اون شب تلخ ترین شب زندگی هوپی بود ؟قطعا نه!
هوپی خیلی روزای بدتری دید..
مثل وقتی که تهیونگ دستای کوکی و تو دستاش قفل میکرد..
مثل وقتی که جین بخاطره کوکی وتهیونگ ازشون جدا شد حتی از نامجون..
مثل وقتی که همجا پر شد به دوستش چشم داشته..
مثل وقتی که بهترین دوستش مدام دنبال انتقام مادرش بود..
مثل وقتی که کارآموزا شایعه براش درست کرده بودن و پشت سرش حرف میزدن..
مثل وقتی که اکانت های ناشناس براش آروزی مرگ میکردن..
هوپی از درون مرده بود ،و فقط جسمش به زندگیش ادامه میداد
پایان سال یازدهم برای همه خوشایند بود جز هوپی اون خیلی رو خودش کار میکرد ولی بازم تهش یه چیزی باعث میشد هیچی از گلوش پایین نره یه بغض قدیمی ..بغضی که هربار با دیدن کیم تهیونگ و کوکی میدید زنده میشد ..
و بالاخره..
پاییز اومد
زمستون رفت
بهار اومد
تابستون رفت
و دوباره پاییز اومد
و با خودش سال جدیدرو اورد..
پایان درس خوندن تو مدرسه برای دسته ایی از دانش آموزا..
و هوپی فهمید..
یه روزی چشماتو باز میکنی و میبنی امروز ۱۲سال از روزی که داشتی الفبارو یاد میگرفتی میگذره یروزی چشماتو باز میکنی و میبنی داری با الفبایی که یاد گرفتی عشق میورزی و با الفبا یه خونواده به وجود آوردی شایدم داری دروغ میگی یا دل کسیو میشکنی !یروز چشماتو باز میکنی میبنی خیلی گذشته..

[یونگی :سال آغاز پایه دوازدهم-دبیرستان چوآن]

_گرفتی چیشد پسر؟
+آره
_چان اگه این کارایی که بهت گفتمو خوب انجام بدی پول خوبی میگیری!
+اوکی
با نزدیک شدن هوپی به چانیول اشاره کردم تا بره ..
+سلام
_سلام رفیق
هوپی لبخند روشنشو زد
+یونگی میای بریم گاراژ؟
_تو برو من میام
+نه میخواستم باهم بریم
_این زنگ نمیتونم
+باشه من میرم اگه خواستی بیا
_باشه
با دور شدن هوپی از سرجاش بلند شد از پارسال تا الا خیلی اتفاقا افتاد ،خیلی اتفاقا ،مثلا اینکه جین و نامجون بهم زدن و دلیلشو به هیچکس نگفتن ولی کاملا مشخص بود که جین بین دوستاشو نامجون دوستاشو انتخاب کرده ..بعدشم کاملا ازهمدیگه جدا شدیم جوری که دیگه بهم سلامم نمیکردیم ..
نامجونوهوپی بعد از این اتفاقا کلاساشونو عوض کردن ،هوپی برای ندیدن تهیونگ و کوکی !نامجونم برای ندیدن عامل بدبختیاش بازم کیم تهیونگ ..تنها کسی که اونجارو ترک نکرد یونگی بود چون بدجور‌کینه ایی بود..

 my soulmate[complete]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin