پارت نهم

2.1K 416 84
                                    

هـری با صدای لویی از خواب بیدار شد. دیشب فقط چهار ساعت خوابیده بود و سرش درد می‌کرد، انگار این قضیه هیچ‌وقت قرار نبود براش عادی بشه.

صدای آواز خوندن لویی از حموم میومد. گاهی جیغ های آرومی وسطش می‌کشید که به خاطر رفتن کف شامپو تو دهنش بود!برخلاف تصورش هری مثل بادیگارد قبلیش بهش نخندید و نگفت عاقلانه رفتار کن، به جاش گفت اگه کمک لازم داره می‌تونه بهش بگه.

در فاصلهء تموم شدن حموم لو و لباس پوشیدنش، هری صبحونهء مفصلی آماده کرد. لو بهش ملحق شد و کمی عسل خورد و شیرش رو سریع سر کشید. خواست از پای میز بلند شه که هری متوقفش کرد.

هری:‹همش همین! چرا صبحونتو کامل نمی‌خوری؟›

لویی:‹معمولا صبحا میل ندارم.›

هری دستشو گرفت و نشوندش.
هری:‹صبحونه نخوردن باعث میشه در طول روز احساس ضعف کنی. کامل بخور تا مجبور نشی برای جبران گرسنگیت دو برابر ناهار بخوری.›

لویی به حرف هری گوش کرد و لقمهء بزرگی از مربا گرفت و مشغول خوردن شد. حق با هری بود، انگار تازه اشتهاش باز شده بود.

بعد از تموم کردن صبحونه گفت:‹بریم یکم گردش کنیم؟ امروز کاری ندارم.›

هری:‹امم، اگه جای خاصی رو مد نظر نداری می‌تونم جاش رو پیشنهاد بدم؟›

لویی:‹البته. هر پیشنهادی غیر از موزه!›

هری خندید:‹بهم اعتماد کن.›

آماده شدن و از هتل بیرون زدن. خوشبختانه فن ها از مکان استقرار لو خبر نداشتن و درِ هتل تجمع نمی‌کردن. لویی خواست ماشین شخصی کرایه کنه اما هری منصرفش کرد. دلش می‌خواست بین مردم باشه.

طبق آدرسی که هری از روی نقشه می‌داد، سوار متروی M2 به سمت ایستگاه 'آنوِر' شدن. خوشبختانه کسی لویی رو نشناخت یا توجهش بهش جلب نشد. چند دقیقه بعد به ایستگاه خیابون 'استَن کِرک' رسیدن و هری گفت باید پیاده شن.

لویی درحال بالا رفتن از اون خیابون طویل غرغر کرد:‹این همه راه اومدیم برای دیدن یه خیابون قدیمی؟! اینجا کجاس که منو آور…›
اما با دیدن منظرهء پیش رو حرفشو ادامه نداد.

شگفت زده شده بود. اونجا چیزی فراتر از واقعیت، حتی فراتر از رویا بود. انگار روح هنر در تمام اون منطقه جریان داشت. پایین اون خیابون منتهی می‌شد به کافه های مختلف و گالری های خیابونی و بازارهای روزانهء زیبا که درکی از حس زندگی می‌دادن. لویی تا به حال چنین جایی رو ندیده بود، انگار اونجا از دیرباز سرمنشا تمام هنرهای زیبای جهان بود.

 لویی تا به حال چنین جایی رو ندیده بود، انگار اونجا از دیرباز سرمنشا تمام هنرهای زیبای جهان بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
BodyguardWhere stories live. Discover now