لـیـام صبح زود بیدار شد. سنگینی وزن زین که روی سینهش خوابیده بود رو احساس نکرد. به اطرافش نگاه کرد اما اثری از شاهزادهء مو سیاه ندید. از روی تخت بلند شد و لباساشو پوشید.
دید زین جلوی در در حال بیرون رفتنه.
لیام:‹زین…›زین با صدای لیام تکون خورد:‹چه خواب سبکی داری!›
لیام:‹داری میری؟!›
زین موهاشو بالا داد:‹باید برم.›
لیام دستشو به سینه زد و به دیوار لم داد:‹انتظار داشتم حداقل ازم خداحافظی کنی...›
زین سرشو پایین انداخت. لیام به طرفش رفت، چونشو گرفت و سرشو بالا آورد.
لیام:‹چشمات مثل خورشیده، چرا نگاهتو ازم میگیری تا دنیامو روشن نکنه؟ چرا روتو ازم برمیگردونی؟›زین:‹من برای تو خوب نیستم. تو یه جنتلمنی، یه آدم حسابی! من نمی تونم برات کافی باشم.›
لیام:‹خودت این فکر و کردی و از طرف منم تصمیم گرفتی! بهتره بدونی من زودتر از تو تصمیم گرفتم که می خوام باهات باشم.
حالا بیا صبحونه بخوریم.›
زین برگشت و روی کاناپه نشست. لیام زنگ زد تا براشون صبحونه بیارن.خدمتکار هتل همراه صبحونه روزنامهء بینالمللی 'نیویورک تایمز' رو هم آورده بود. لیام آب پرتغالشو خورد و روزنامه رو برداشت و صفحهء اولشو با صدای بلند خوند:‹اینترپل به دنبال گنگستر معروف! خلافکار بزرگ مواد مخدر باز هم از زندان گریخت...›
زین:‹اوضاع جهان خرابه!›
لیام روزنامه رو کناری انداخت:‹بهتره جای درگیر وضع جهان شدن، از با هم بودنمون لذت ببریم بیبی!›
لب هاشو روی لبهای زین گذاشت. صدای بوسههاشون فریاد تولد یک عشق بود!...
عصر لویی برای آخرین کنسرتش در فرانسه آماده شد. فردا باید برای ادامهء تور به انگلستان سفر میکردن.
کنسرت در مهم ترین سالن پاریس برگزار میشد و رییس جمهور فرانسه از مهمونهای ویژهش بود.لویی تو اتاق گریم از هری پرسید:‹چطور به نظر می رسم؟›
هری تو کاور کرم پودرش کمکش کرد:‹مثل ماه، از نوع کاملش!›
STAI LEGGENDO
Bodyguard
Fanfiction[COMPLETED] 💣"بادیگارد" یعنی محافظ شخصی، کسی که وظیفه داره از جونت محافظت کنه. 💥حالا چی میشه اگه وظیفهشناسی جاش رو به احساسات بده؟ 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 ≈بادیگارد≈ 〽شیپ: لری/ لویی تاپ 〽وضعیت آپ: تکمیل شده 〽ژانر:عاشقانه،درام،هیجا...