پارت شانزدهم

1.9K 349 72
                                    

ریـچـارد آلبوم خانوادگیشون رو ورق زد. یادآوری خاطرات گذشته دلچسب بود. عکس همسر و پسرهاش رو بوسید و بلند شد تا آلبوم رو سر جاش بذاره.
چشمش تو آینه به خودش افتاد. موهای مشکی حالت‌دار، چشم‌های آبی آسمونی، لب‌های باریک صورتی…اون واقعا جذاب بود.

چند وقت بود به قول لویی خوش‌ گذرونی نکرده بود؟ با مرگ همسرش انگار تمام شادی‌ها از زندگی ریچارد رفت و روزهای عمرش در شب‌های سرمازدهء زمستان و صبح‌های گرم تابستان با یکنواختی سپری شد.
ریچارد مخالف ایجاد تغییر در سبک زندگیش نبود، فقط معتقد بود تغییر خودش باید به سراغش بیاد.

صبح که از مدرسه برمی‌گشت دیده بود یه کلاب شبانه نزدیکی‌ خونه‌ش افتتاح شده.آماده شد تا به اونجا بره و شبش رو این جوری بگذرونه.

کلاب شلوغی بود. یه ودکا گرفت و مشغول نوشیدن شد. استریپرها سن رو گرم کرده بودن. با اومدن یکی دیگه از رقصنده‌ها تشویق‌ها بلندتر شد، معلوم شد اون گل سر سبد کلابه. صدای اغوا کننده‌ش در سالن طنین انداخت و طولی نکشید که همه از خود بی خود و مشغول رقصیدن شدن.

زن بعد از تموم شدن رقصش پول‌هایی که براش ریخته بودن رو جمع کرد و بوسه‌ای به سمت تماشاگرهاش فرستاد. چشمش به ریچارد افتاد که با لبخند نگاهش می کرد. افراد زیادی رو توی اون کلاب دیده بود. از نگاه‌هاشون، از قهقهه و خنده‌هاشون، از نوشیدنی‌هایی که سفارش می دادن می فهمید چطور آدم‌هایی هستن، و ریچارد از نوع مردهای جنتلمن بود. اما زن هنوز نمی‌دونست این جنتلمن بودن فقط تا قبل از هم‌خواب شدنه یا بعد از اون هم ادامه پیدا میکنه!

جواب لبخند ریچارد رو با لبخند داد. از سن پایین اومد و به سمت میز ریچارد رفت.
+:‹اولین باره که اینجا می بینمت›

ریچارد:‹درسته.›
نوشیدنیشو کنار گذاشت ‹رقصت بی هماننده، تلفیقی از شهوت و عشق… مثل رقص سالومه در مقابل سر یحیی!›

+:‹چه توصیف زیبایی! مرسی. ولی من به اندازهء سالومه زیبا نیستم، زیر این آرایش یه سطل آشغاله!›

ریچارد:‹این جوری دربارهء خودت حرف نزن.›
دستشو به سمت زن دراز کرد:‹من ریچارد ام!›

زن باهاش دست داد:‹خوشبختم، 'لولیتا' ; یعنی به این اسم می‌شناسنم. پس به نظر تو من زیبام؟›

ریچارد:‹زیبا و درخشان مثل ستارهء شامگاهی!›

لولیتا:‹چقدر قشنگ حرف می زنی. باید نویسنده‌ای چیزی باشی!›

ریچارد لبخند زد:‹معلم ادبیات›

لولیتا با سرخوشی گفت:‹اُ…پس خوب اطرافتو ببین آقا معلم، شاید یکی از شاگردهات با کارت شناسایی جعلی خودشو سن بالاتر جا زده باشه تا بیاد اینجا!›

ریچارد نیشخند زد:‹از نظر من اشکالی نداره! اگه قرار باشه تو جوونی مشروب نخورد، لاس نزد و سکس نکرد پس برای چی دنیا اومدیم!›

BodyguardWo Geschichten leben. Entdecke jetzt