پارت بیست و هفتم

1.7K 267 158
                                    

اوایـل شب مهمونی شروع شد. وزیر فرهنگ بریتانیا، وزیر بهداشت، پرنس ویلیام و همسرش کیت میدلتون کسانی بودن که در مهمونی حضور داشتن.

پرنس ویلیام:‹چه حسن تصادفی آقای تاملینسون! من ویلیام لویی شاهزادهء انگلستان و تو لویی ویلیام شاهزادهء موسیقی پاپ هستی!›

لویی:‹البته پرنس، ولی من ترجیح میدم شاهزادهء قلب‌های مردم باشم. خیلی‌های دیگه هستن که لیاقت شاهزادگی موسیقی رو دارن.›
همه گفتن:‹اووو› و از ادب و تواضع لویی تعریف کردن.

وزیر فرهنگ:‹شنیدم که در آخرین کنسرتتون آشوب ایجاد شده، بابتش متاسفم. چنین چیزی در لندن سابقه نداشته. حتما با اغتشاش‌گرها برخورد میشه.›

لویی:‹متشکرم.›
هری کنار لویی نشسته بود و به صحبت‌ها گوش می‌کرد. مهمونی‌های رسمی همیشه خسته کننده بودن و به جز تملق و حرف دربارهء سیاست چیز دیگه‌ای نداشتن.

یک ساعتی گذشته بود. ناگهان در سالن با سر و صدا باز شد و جیمز وارد شد. موهاش شلخته دورش ریخته بود و یه لباس راحتی عجق وجق تنش بود، چیزی که اصلا با اون مهمونی سنخیت نداشت. درواقع با این لباس و این طرز وارد شدن نشون داد چقدر آدم‌های اونجا بی‌اهمیتن!

مستقیم رفت و رو پای واکین نشست!واکین که حسابی خجالت‌زده بود، مجبور شد جیمز رو معرفی کنه:‹معرفی می‌کنم، ایشون نامزدم جیمز هستن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


مستقیم رفت و رو پای واکین نشست!
واکین که حسابی خجالت‌زده بود، مجبور شد جیمز رو معرفی کنه:‹معرفی می‌کنم، ایشون نامزدم جیمز هستن.›
در حالی که سعی می‌کرد جیمز رو روی مبل بنشونه در گوشش گفت:‹مگه قرار نبود اینجا نیای؟›

جیمز با صدای بلند جوری که همه بشنون گفت:‹چه قراری"ددی" ؟›
واکین لبشو گاز گرفت. هنری متحیر مونده بود و نمی‌دونست چکار کنه. لویی پوزخند زد، پس جیمز منتظر این فرصت بود، تا آبروی فینکس رو جلوی ارباب‌هاش ببره!

مهمون‌ها با تعجب به هم نگاه کردن.
جیمز:‹اوه ددی تتوهایی که پریروز مجبورم کردی بزنم هنوز درد دارن!›

واکین با تته پته گفت:‹ک‌کدوم تتو؟!›

جیمز صورتشو مظلوم کرد و آستین‌هاشو بالا کشید:‹منظورم ایناس›
واکین با دیدن اون تتوهای بزرگ که نصف دست‌های جیمز رو پوشونده بودن هینی کشید.

BodyguardWhere stories live. Discover now