اوایـل شب مهمونی شروع شد. وزیر فرهنگ بریتانیا، وزیر بهداشت، پرنس ویلیام و همسرش کیت میدلتون کسانی بودن که در مهمونی حضور داشتن.
پرنس ویلیام:‹چه حسن تصادفی آقای تاملینسون! من ویلیام لویی شاهزادهء انگلستان و تو لویی ویلیام شاهزادهء موسیقی پاپ هستی!›
لویی:‹البته پرنس، ولی من ترجیح میدم شاهزادهء قلبهای مردم باشم. خیلیهای دیگه هستن که لیاقت شاهزادگی موسیقی رو دارن.›
همه گفتن:‹اووو› و از ادب و تواضع لویی تعریف کردن.وزیر فرهنگ:‹شنیدم که در آخرین کنسرتتون آشوب ایجاد شده، بابتش متاسفم. چنین چیزی در لندن سابقه نداشته. حتما با اغتشاشگرها برخورد میشه.›
لویی:‹متشکرم.›
هری کنار لویی نشسته بود و به صحبتها گوش میکرد. مهمونیهای رسمی همیشه خسته کننده بودن و به جز تملق و حرف دربارهء سیاست چیز دیگهای نداشتن.یک ساعتی گذشته بود. ناگهان در سالن با سر و صدا باز شد و جیمز وارد شد. موهاش شلخته دورش ریخته بود و یه لباس راحتی عجق وجق تنش بود، چیزی که اصلا با اون مهمونی سنخیت نداشت. درواقع با این لباس و این طرز وارد شدن نشون داد چقدر آدمهای اونجا بیاهمیتن!
مستقیم رفت و رو پای واکین نشست!
واکین که حسابی خجالتزده بود، مجبور شد جیمز رو معرفی کنه:‹معرفی میکنم، ایشون نامزدم جیمز هستن.›
در حالی که سعی میکرد جیمز رو روی مبل بنشونه در گوشش گفت:‹مگه قرار نبود اینجا نیای؟›جیمز با صدای بلند جوری که همه بشنون گفت:‹چه قراری"ددی" ؟›
واکین لبشو گاز گرفت. هنری متحیر مونده بود و نمیدونست چکار کنه. لویی پوزخند زد، پس جیمز منتظر این فرصت بود، تا آبروی فینکس رو جلوی اربابهاش ببره!مهمونها با تعجب به هم نگاه کردن.
جیمز:‹اوه ددی تتوهایی که پریروز مجبورم کردی بزنم هنوز درد دارن!›واکین با تته پته گفت:‹ککدوم تتو؟!›
جیمز صورتشو مظلوم کرد و آستینهاشو بالا کشید:‹منظورم ایناس›
واکین با دیدن اون تتوهای بزرگ که نصف دستهای جیمز رو پوشونده بودن هینی کشید.
YOU ARE READING
Bodyguard
Fanfiction[COMPLETED] 💣"بادیگارد" یعنی محافظ شخصی، کسی که وظیفه داره از جونت محافظت کنه. 💥حالا چی میشه اگه وظیفهشناسی جاش رو به احساسات بده؟ 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 ≈بادیگارد≈ 〽شیپ: لری/ لویی تاپ 〽وضعیت آپ: تکمیل شده 〽ژانر:عاشقانه،درام،هیجا...