پارت بیست و هشتم

1.4K 242 88
                                    

صـبـح زودتر از اونچه انتظار می‌رفت فرارسید. هری همه چیز رو برای لویی تعریف کرد و همون‌طور که انتظار داشت لویی شگفت زده و خوشحال شد.

عمارت در هیاهو فرو رفته بود. همه مشغول آماده‌سازی تدارکات مراسم عروسی بودن. واکین از صبح زود تو خونه می‌چرخید و دستورات لازم رو می‌داد. دیوید از بالکن حیاط رو نگاه کرد. خدمتکارها مشغول تزیین محوطه با چراغ و تور و روبان بودن. واکین بالاخره به خواسته‌ش رسیده بود و داشت سنگ تموم می‌گذاشت.

دیوید امیدوار بود هری انقدر لویی رو دوست داشته باشه که به خاطر اون بتونه به قولش وفادار بمونه. خودشم باید کمک می‌کرد تا برای هری و لویی وقت بخره.
به محوطه رفت و واکین رو صدا زد.

واکین برگشت و به طرف دیوید رفت:‹خوشحالم از اتاقت بیرون اومدی، اینجا رو ببین، خوشت میاد؟›

دیوید:‹اوه، خیلی قشنگه واکین!›
واکین تعجب کرد. این اولین باری بود که دیوید باهاش با مهربونی حرف می‌زد. به نظرش رسید که بالاخره لجبازی رو کنار گذاشته و مطیع شده.

واکین:‹همش به خاطر توئه لاو!›

دیوید:‹اَمم واکین...می‌تونم خواهشی ازت داشته باشم؟›

واکین:‹تا چی باشه بیب...›

دیوید:‹نگران نباش چیز بدی نیست، فقط...فکر کردم یکم شگفت زده‌ت کنم!›
وقتی دید واکین برای شنیدن مشتاقه ادامه داد:‹میشه برام یه لباس خاص بخری؟ می‌خوام شب ازدواجم بدرخشم!›

واکین:‹بیب من همیشه برات لباس‌های خاص می‌خرم، حالا هم هرچی می‌خوای اینترنتی سفارش بده که تا شب بفرستنش.›

دیوید:‹چیزی که می‌خوام رو نمیشه اینترنتی سفارش داد! اگه کار داری خودم میرم می‌گیرمش...›

واکین:‹نه نه،لازم نیست تو بیرون بری، خودم میرم فقط بگو چی می‌خوای؟›

دیوید:‹یه لباس عروس! فکر کردم خوشت میاد اگه جای کت شلوار لباس عروس بپوشم!›

واکین چشم‌هاشو گرد کرد. از همین الان با تصور دیدن لباس عروس تو تن دیوید دهنش آب افتاده بود!
واکین:‹ح‌حتما بیب! از بهترین برند جهان زیباترین لباس عروس رو برات می‌گیرم.›

دیوید:‹دلم می‌خواد از این پف‌پفی‌ها باشه، سفید یخی، با پنجاه یارد تور برای تزیینش; شبیه لباس سیندرلا!›
گونهء واکین رو با حرارت بوسید. واکین با شوق خاصی داخل رفت تا آماده بشه و دنبال سفارش دیوید بره. جوری راه می‌رفت انگار ده سال جوون‌تر شده بود!

دیوید با پشت دستش محکم رو لباش کشید:‹بچه باز!›
به سالن رفت و نظراتی رو برای تزیین چراغ‌ها داد تا جلوی واکین خودشو مشغول و مشتاق به مراسم امروز نشون بده.

BodyguardDonde viven las historias. Descúbrelo ahora