یـک ساعتی میشد که هری و لویی رو به بازداشتگاه انداخته بودن. هری تکیهشو به دیوار زده بود و داشت با انگشت روی خاکهای کف زمین طرحهای نامفهوم میکشید. لویی وسط سلول نشسته بود و زانوهاشو بغل کرده بود و به عقب و جلو تاب میخورد.
بالاخره اختیارشو از دست داد و با اعصاب خوردی گفت:‹چی شد که این اتفاقا افتاد؟›
هری بدون اینکه سرشو بلند کنه شونههاشو بالا انداخت.لویی عصبانیتر شد و به سمت هری خیز برداشت:‹هی! گربه زبونتو خورده پری دریایی کوچولو یا شنواییتو از دست دادی؟!›
هری خودشو جمع و جور کرد:‹منظورت چیه لو؟›
لویی:‹منظورم درد وحشتناک دستمه، منظورم آبرومه که جلوی مردم رفت، منظورم تحقیر شدنم توسط این بازرس جاکشه، منظورم کنسرتیه که این همه براش زحمت کشیدم و خرج کردم اما نمیتونم اجراش کنم، چون به خاطر یه شب خوشگذرونی احمقانه همش به باد رفت!›
هری اخم کرد:‹منظورت چیه؟ نکنه داری اینا رو میندازی تقصیر من؟ خودت گفتی 'یه شب که هزار شب نمیشه هری' ; تقصیردار فراموشکار هم میشه!›
لویی پوزخند صدا داری زد:‹همه چی رو ننداز گردن من، دیوونه بازیهایی که تو درآوردی ما رو به این روز انداخت!›
هری بلند شد و صورتشو به صورت لویی نزدیک کرد:‹حداقل من همه رو به فاک ندادم، تو که کل انگلیس و حامله کردی!›
لویی با حالت تهدید آمیزی نگاهش کرد:‹یادمه گفتی بچه دوست داری! پس بیا روش بخواب!›
هری یقهء لویی رو گرفت و بلندش کرد:‹دیکمم نمیتونی بخوری تاملینسون!›
لویی دست هری رو کنار زد و هری رو هل داد:‹از کی تا حالا به دودول میگن دیک استایلز؟!›
هری:‹به چه جرئتی مسخرم میکنی کوتوله؟›
لویی:‹من هر کاری بخوام میکنم دراز بیقواره!›
هری:‹کون گنده!›
لویی:‹کله فاکی!›
هری به سمت لویی هجوم برد و بین دیوار گیرش انداخت:‹با من از مقصر بودن حرف نزن، موهای من به خاطر توی لعنتی ریخت!›
YOU ARE READING
Bodyguard
Fanfiction[COMPLETED] 💣"بادیگارد" یعنی محافظ شخصی، کسی که وظیفه داره از جونت محافظت کنه. 💥حالا چی میشه اگه وظیفهشناسی جاش رو به احساسات بده؟ 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 ≈بادیگارد≈ 〽شیپ: لری/ لویی تاپ 〽وضعیت آپ: تکمیل شده 〽ژانر:عاشقانه،درام،هیجا...