ترسیده به الفاهایی که مثل مجسمه خشکشون زده بود، خیره شد.
همه چیز درست بعد از زل زدن به چشم های اون گرگ ولگرد اتفاق افتاد.
بعد از اون تهیونگ دیگه هیچی حس نکرد. انگار که اون چند
لحظه رو توی رویا گذرونده باشه وبعد از اینکه چشم هاش
رو باز کرد، دیگه هیچ خبری از اون الفاهای وحشی نبود.
همشون خشک شده طوری به تهیونگ نگاه میکردن انگار که زندگیشون وابسته به اونه!
پسر امگا به سختی تونست خودش رو جمع و جور کنه و
روی پاهاش بایسته. تمام بدنش درد میکرد وبه خاطر کتک
هایی که خورده بود، بخش هایی از بدنش هم زخمی و کبود شده بودن.
نگاه گیج و وحشت زده ش مدام روی گرگ های خشک شده
می چرخید و هر لحظه منتظر یه حمله ی دیگه از سمتشون بود.
اما برخلاف انتظارش اونها از جاشون هم تکون نمی خوردن.
نمی تونست بفهمه دقیقا چه اتفاق کوفتی ای رخ داده. در
حال حاضر فقط دلش میخواست هر چه زودتر اون جهنم رو
ترک کنه. پس بدون تعلل، با وجود درد زیادی که داشت، شروع به دویدن کرد.
گلوش می سوخت و سینش به خس خس افتاده بود. با این
وجود از دویدن دست برنداشت.
مدام پشت سرش رو چک میکرد تا مبادا اون گرگهای وحشی دنبالش کرده باشن.
با رسیدن به محل اقامتگاه سلطنتی لبخند بی جونی روی لبهاش شکل گرفت.
خیالش دیگه راحت بود. حداقلش مطمئن بود اینجا در امانه!
پاهاش رو که حالا دیگه رمقی توشون باقی نمونده بود، به
سختی حرکت داد و سمت اتاق جونگ کوک به راه افتاد.
نگهبان ها و گرگینه های محافظ با دیدن پسر مورد علاقه ی
شاهزادشون، سرشون رو به نشونه ی احترام خم کردن و
متعجب از وضعیت اسفناک پسر نگاهی متعجب باهم رد و بدل کردن.
با رسیدن ندیم هان همه یه قدم عقب رفتن.
ندیمه یبیچاره با بهت به پسر اش و لاش شده نگاه میکرد.
لباس هاش به طرز بدی پاره شده بودن و زخم ها و کبودی
های زیادی روی پوستش به چشم خورد.
با سقوط تهیونگ روی زمین، داد بلندی از روی وحشت کشید و به سرعت به سمتش دوید.
قطعا از اینجا به بعد باید با زندگیش خداحافظی میکرد. اگه
شاهزاده این وضعیت رو میدید...
YOU ARE READING
POLYMERIC
Fanfictionتهیونگ گرگینه ی چند رگه ایه که تمام زندگیش رو به امید پیدا کردن جفتش گذرونده. چی میشه اگه جفتش اونو نخواد... ژانر: امگاورس، هیجان انگیز، رمنس، اسمات