جفت یونگی

11.9K 1.6K 430
                                    

بی توجه به چراغ های روشن خونه کلید به در انداخت و وارد شد.

نیم بوت های فیلی رنگش رو همونجا کنار در ول کرد.

چشم هاش رو بست و نفس عمیقی گرفت.

به ارومی دستی به لبهاش کشید.

هنوزم میتونست نرمیه ی لبهای جونگ کوک رو حس کنه.

"دیوونه بود یا چی؟! چرا گذاشته بود اون عوضیه ی بی احساس ببوسدش؟!"

سری به نشونه ی تاسف برای خودش تکون داد و درحالی

که به نظر نمی رسید ذره ای پشیمون باشه، به خاطر از

دست دادن اولین بوسش توسط اون الفای بیشعور و

سکسی، اهی کشید.

شال و کلاهش رو اویزون چوب رختی دم در کرد و سوت

زنان! به سمت اشپزخونه ی نقلیشون رفت تا کمی نسکافه برای خودش درست کنه.

نگاه چپه ای نثار ظرفهای کثیف توی سینک کرد. تا اونجایی

که یادش میومد قبل از رفتنش تمام ظرفها رو شسته بود.

بی خیال شونه ای بالا انداخت. کتری رو به برق زد. یکی از

شاسه های نسکافه ی رو جدا کرد و یکجا توی ماگ بزرگ

تاتاییش خالی کرد.

تا جوش اومدن اب، وقت داشت پس سمت خونه ی لاک

پشتش رفت. فقط امیدوار بود که حیوون بیچاره تا حالا از

گرسنگی تلف نشده باشه!!

با دیدن کاهوهای تازه ای که جلوی لونه ی شیشه ایه بود، اخم هاش رو توی هم کشید.

اصلا یادش نمیومد که کی برای "لاکی" غذا گذاشته.

بازهم با بی خیالی شونه ای بالا انداخت.

ظاهرا این روزها خیلی حواس پرت شده بود!!

صدای بوق هشدار کتری حواسش رو پرت کرد. به سمت اشپزخونه برگشت.

با ریختن اب جوش عطر خوش نسکافه توی خونه پیچید. نفس عمیقی از رایحش گرفت و به فکر فرو رفت.

چی فکر میکرد و چی شده بود! همیشه توی رویاهاش یه

زندگی  معمولی با یه جفت عاشق و اما کاملا معمولی
توی ذهنش داشت.

تهیونگ هیچ وقت تصور نمیکرد که ممکنه لونای کل پک های

گرگینه ها باشه! هرچند الان هم نبود.

پوزخند تلخی به این فکرش زد.

اون فقط معشوقه ی پنهانیه ی جفتش بود. حتی نمیشد

اسمش رو معشوقه هم گذاشت. تهیونگ فقط یه دست اویز

بود برای رفع نیازهای الفاش...بدون هیچ عشقی! اون فقط

POLYMERICOù les histoires vivent. Découvrez maintenant