مسخ شده ها

11.3K 1.4K 596
                                    

سری رو بیشتر توی بالش زیر سرش فرو برد و وقتی

اقدامش کوچکترین تاثیری توی کم شدن سر و صدایی که

باعث بهم خوردن خواب فوق العاده راحتش شده بود نداشت،

هوف کلافه ای کشید و با کج خلقی روی تخت نشست.

دستی توی موهای درهم و بهم ریختش برد و سعی کرد تا

سامونی به اون لونه کفتر بده.

نگاهی به فضای نااشنای اتاق انداخت و لبخند گشادی کم

کم روی لبهاش جا خشک کرد.

امروز چهارمین روزی بود که تهیونگ پیش جونگ کوک می

گذروند. هرچند دلش می خواست تا برای همیشه اونجا

بمونه، خصوصا بعد از اعترافی که از پسر بزرگتر شنیده

بود، اما می دونست دیر یا زود یونگی سراغش رو می گیره.

با یاداوری گندی که چند روز پیش زده بود، اه ناامیدی کشید و به روبروش خیره شد.

چه طور می تونست گردنبند جونگ کوک رو بدون اینکه پسر

بزرگترمتوجه چیزی بشه برداره و از همه مهمتر چه طور

قرار بود جیمین رو راضی کنه تا جای جفت قلابیش نقش بازی کنه!؟

سر و صداهایی که از بیرون می اومد هنوز قطع نشده بود

و همینم تهیونگ رو ترغیب کرد تا تخت گرم و نرم جونگ

کوک رو علی رغم میلش ترک کنه و پاورچین چاورچین به سمت منبع صدا بره.

با شنیدن اسم خودش، نگاهش رنگ تعجب گرفت و بااحتیاط

بدون اینکه توجهی جلب کنه،لای در رو باز کرد...

-نه! محاله! من اجازه نمیدم تهیونگ رو دیدن اون نفرین شده ها ببری!

نامجون قیافه ی سکته ای به خودش گرفت و در حالیکه

سعی می کرد، مشتش رو توی صورت پسر نفهم روبروش

نکوبونه، با صدای بلندی توضیح داد:

+جونگ کوک محض رضای خدا، چرا شبیه پیرزنای خرافاتی

برخورد میکنی! نفرین شده دیگه چه کوفتیه؟! اونا فقط دچار کنترل ذهن شدن!

جونگ کوک که حرفهای پسر بزرگتر به جاییش نبود، بی هدف سر تکون داد:

-باشه قبول اصلا هر چی که تو بگی! اما جواب من بازم

منفیه! ما هنوز از چیزی مطمئن نیستیم هیونگ اونوقت تو

میخوای تهیونگ رو برای اثبات تئوری های مسخره ات ببری

تو دهن خطر!؟ مگه از روی جنازه ی من رد شی!

POLYMERICWhere stories live. Discover now