-من رفتم!
+کجا به سلامتی؟
یونگی بعد از اینکه با نگاهی مشکوکی سرتاپای برادر کوچکترش رو اسکن کرد پرسید. از وقتی که جفتش رو پیدا کرده بود به صورت واضحی سرکشی می کرد و تذکر های یونگی رو هم به جاییش حساب نمی اورد.
تا دیر وقت بیرون می موند و حتی بعضی از شب ها رو هم اصلا به خونه برنمی گشت . همین باعث نارضایتی پسر بتا از شرایط حاضر شده بود.
لبخند محو و کوچیکی روی چهره ی خجل پسر کوچکتر نشست. یکی از دست هاش رو با حالت کیوتی پشت گردنش برد و زیرچشمی به یونگی نگاه کرد:
-خوب معلومه...می ریم پیش کوک...یعنی چیم! اره دارم میرم پیش جفتم، جیمین...پارک جیمین!!!
نیشخند حرصی ای به خاطر تلفظ غلیظ تهیونگ روی کلمه ی جفتش، روی لبهای باریک پسر مو نعنایی نشست.
+لازم نکرده مثل ندید پدیدا انقدر روی اون کلمه تاکید کنی کیم تهیونگ!! خودم می دونم اون الفای لپ اویزون چه نسبتی باهات داره! سواله من اینه که فکر نمی کنی داری زیادی بهش می چسبی؟
ابروهای پسر کوچیکتر از تعجب بالا پرید و با گیجی سری تکون داد:
-من...منظورت چیه هیونگ؟!
یونگی نفس عمیقی کشید و با اخم به برادر معصومش خیره شد.
تهیونگ همیشه پسر صاف و ساده ای بود.بین اون چیزی که
در ظاهر نشون می داد، کوچکترین تفاوتی با درونش
نداشت. اگه چیزی یا کسی رو دوست داشت نهایت عشقش
رو بهش نشون می داد، بدون کوچکترین رودربایستی ای!
هرچند که مخالف شخصیت خجالتیش بود.
تهیونگ به هیچ وجه اهل سیاست و کارهای این چنینی نبود.
ظاهر و باطن یکسان. یک دست و بدون خرده شیشه. همین
موضوع هم باعث شده بود تا یونگی نگران روابط برادر
کوچولوش با جفتش باشه.
می دونست که جیمین پسر فوق العاده مهربونیه اما
معتقد بود زیادی در دسترس بودن هم برای سمت شکننده
تره رابطه اصلا مناسب نیست.
اهی از روی ناامیدی کشید و با نگرانی به تهیونگی که شبیه به یه علامت سوال گنده بهش زل زده بود، خیره شد.
شاید اگه مادر یا پدری بالای سرشون بود، تهیونگ هرگز
انقدر بی تجربه و معصوم بار نمی اومد. اما یونگی مجبور
بود برای محافظت از برادرش خیلی چیزها رو فدا کنه. به
همین خاطر هم خودش رو مقصر تمام خامی و بی تجربگی های برادرش می دونست.
BINABASA MO ANG
POLYMERIC
Fanfictionتهیونگ گرگینه ی چند رگه ایه که تمام زندگیش رو به امید پیدا کردن جفتش گذرونده. چی میشه اگه جفتش اونو نخواد... ژانر: امگاورس، هیجان انگیز، رمنس، اسمات