پسر ماما

10.6K 1.4K 616
                                    

تهیونگ بی حس به دیوار روبروش زل زده بود.

جونگ کوک نگاه درمونده اش رو با ناامیدی از پسر کوچیکتر گرفت و به نامجون خیره شد.

مثل اینکه انتظار داشت نامجون کاری برای این حال تهیونگ بکنه.

فورتلر هوف کلافه ای کشید و به سمت تهیونگ رفت.

پسر بیچاره انگار که شوکه شده باشه بعد از مقابله شدن با

اون نگهبان مسخ شده، بدون هیچ حرفی همینطور صامت به روبروش خیره شده بود.

نامجون صندلی کنار تخت رو برداشت و بعد از تنظیم

کردنش، روبروی تهیونگ نشست.

تیله های سبز رنگ خوشرنگش درست مثل اون نگهبان ها

هیچ حسی رو منعکس نمیکرد، البته با این تفاوت که

تهیونگ مثل اونها مسخ نشده بود.

نامجون بدون اینکه توجهی به خرناسه های خشمگین جونگ

کوک بکنه، انگشت های سرد و یخ کرده ی تهیونگ رو بین دست های خودش گرفت.

باوجود اون گرمای وحشتناکی که حین استفاده از نیروش

ازش منتشر میشد، دمای بدنش حالا به شدت کاهش پیدا کرده بود.

=تهیونگ...؟!

با شنیدن اسمش، سر پسر کوچکتر سمت نامجون برگشت و

بدون کوچکترین اشتیاقی به چشم های نگرانش خیره شد.

نامجون درمونده از نحوه ی شروع مکالمه اش، اب دهنش رو به سختی قورت داد:

=حالت...حالت خوبه؟!

نامجون اصلا توی حرف زدن خوب نبود اما به هر حال داشت نهایت تلاشش رو میکرد.

البته این زمانی جواب میداد که اون بدونه دقیقا با چی

مواجه. اما تهیونگ حتی حاضر نبود یه کلمه راجع به

چیزهایی که براش اتفاق افتاده توضیح بده.

نامجون به تهیونگ حق می داد. هر چی نباشه، اون تازه با

واقعیت وجودی خودش مواجه شده بود.

و اون حقیقت چیزی اسونی نبود...و بی هیچ وجه قرار نبود اسون هم بگذره!

هر چند نامجون هنوز چیز زیادی با تهیونگ راجع به پلیمریک

در میون نذاشته بود اما به خوبی می تونست نگرانی و

وحشت زدگی رو توی نگاه سبز رنگ پسر روبروش ببینه.

داشتن همچین ویژگی ای کلی مسئولیت با خودش به همراه

داشت. به علاوه خطراتی که هر لحظه زندگی پسر و

نزدیکانش رو تهدید میکرد.

=تهیونگ می خوای...؟

با بلند شدن تهیونگ ادامه ی حرفش رو خورد و متعجب بهش خیره شد.

POLYMERICWhere stories live. Discover now