با احتیاط دستهاش رو کنار بالش گذاشت و پتو رو تا روی
چونش بالا کشید. بعد از مطمئن شدن از خوب بودن حالش،
اهسته از تخت پایین اومد و به سمت پالتوش رفت.
+کجا داری میری؟
با وحشت به عقب برگشت:
-هی!! ترسیدم...مگه خواب نبودی؟
لبخند کوچکی روی لبهای جونگ کوک نشست. اهسته روی
تخت نشست و سعی کرد پتویی که بین پاهاش پیچیده بود از خودش جدا کنه.
تهیونگ بی حرف ایستاده بود و به حرکات عجولانه ی جونگ کوک نگاه میکرد.
با امروز دقیقا می شد یک ماه.
درست یک ماه بود که کنار الفاش زندگی میکرد و دلیلش هم
فقط و فقط حفظ وضعیت کشورش از اشفتگی بیشتر بود.
چون اگه پیش جونگ کوک نمی موند اون حالش بد میشد و
وقتی حال ولیعهد خوب نباشه، همه چیز به فنا میره.
درسته! تنها دلیل تهیونگ این بود که اون یه وطن پرست
جان فشان بود که همیشه صلاح سرزمینش رو از ارامش خودش مهمتر می دونست!!!
البته که اکثر شبها رو برخلاف میلش، خونه ی خودش یا
جیمین می گذروند.
نمی خواست ریسک کنه
مطمئن نبود اگه اون الفای پرو درخواستی دیگه ای ازش داشته باشه بتونه به راحتی ردش کنه.
+چرا میخوای بری؟... چیزی شده؟... دیشب رو مونده بودی؟!!
جونگ کوک تند و تند و پشت سرهم سوال هاش رو قطار کرد.
تهیونگ همیشه صبح زود به اتاقش میومد و تا شب میموند و
بعد برمیگشت. البته خبر داشت که چند شبی رو خونه ی
برادر میت دزدش گذرونده ولی وقتی مخالفتش رو در این
باره به تهیونگ نشون داده بود، پسر کوچکتر خیلی شیک
بهش گفته بود که مسائل شخصیه ی اون هیچ ربطی به
جونگ کوک ندارن و بهتره سرش به کار خودش باشه!!!
هرچند که خیلی به پسر بزرگتر برخورده بود اما خب اون
هیچ چاره ای جز سکوت نداشت. حداقل نه تا زمانی که
میدونست که مقصر فقط خود ابلهشه!
تهیونگ لبخند کمرنگی زد و همینطور که دکمه های شیشه
ایه ی پالتوی سفیدش رو می بست، گفت:
-احتمالا یونگی هیونگ امروز بیاد...نمیخوام چیزی بفهمه!
ESTÁS LEYENDO
POLYMERIC
Fanficتهیونگ گرگینه ی چند رگه ایه که تمام زندگیش رو به امید پیدا کردن جفتش گذرونده. چی میشه اگه جفتش اونو نخواد... ژانر: امگاورس، هیجان انگیز، رمنس، اسمات