Chapter 16

293 49 58
                                    

یونگجه به سختی سعی می کرد که صداش رو پایین نگه داره " واقعا با این حرفات باعث میشی که دلم بخواد بالا بیارم هیونگ. برای چی این چیزها رو می گی؟؟ "

" خودت می دونی چرا. من مطمئنم تو یه چیزی به جه بوم هیونگ گفتی، وقتی رفته بودیم دیدنش. این تقصیر منه که اون احساساتت رو نسبت به خودش قبول نمی کنه؟؟ چرا تو باید با حرف زدن درباره زندگی شخصی من اون رو تحریک می کردی که یه کاری بکنه ها؟؟ این مسخره بازیای تو برای دوماهه که همینطوری ادامه داره. اینکه آروم بمونم و حالت رو نگیرم هر روز داره سخت تر و سخت تر می شه " جین یونگ هم سعی کرده بود عصبانیتش رو تا جایی که می تونه کنترل کنه ولی اینبار منفجر شده بود.

" اون اجازه میده تو هرکاری که دلت می خواد بکنی اما وقتی من می خوام کاری که دوست دارم رو بکنم، میگه که کارای من کل گروه رو تو خطر میندازه. چطوریه که اهمیت احساسات من کمتر از احساسات توئه؟؟ "

" این سوال رو از جه بوم هیونگ بپرس، نه من. من اون رو از همه شما بیشتر می شناسم. اون به من اهمیت میده و به عنوان یه دوست وضعیت من رو درک می کنه، اونقدر احمقی که این رو نمی فهمی یا حسادت می کنی؟؟ حسادت می کنی که من ممکنه بلاخره با اونی که عاشقشم باشم و جه بوم حتی به تو یه فرصت هم واسه اینکه حرفت رو بزنی نمیده؟؟ "

" هیونگ!! تمومش کن. من احمق نیستم. من میدونم که شما مدت خیلی زیادیه که همدیگرو می شناسید ولی من جای خاصی تو قلب اون دارم، اما تو فقط دوستشی، باشه؟؟ حتی اگه هیونگمم باشی، ما عضو یه تیم هستیم، پس تو اجازه نداری به من توهین کنی و باهام بد صحبت کنی. اگه تو اجازه داری هر کار که دوستداری انجام بدی، منم باید همچین اجازه ای رو داشته باشم "

" اوه، پس حالا تصمیم گرفتی اینجوری با هیونگت حرف بزنی یونگجه، آره؟؟ پس کاری کن عاشقت بشه، با این رفتار مزخرفت عاشقش کن. دلم می خواد اون روز رو ببینم. و برای آخرین بار این رو برات روشن می کنم، من هر کاری که شادم کنه انجام خواهم داد چون دیگه خیلی وقته که احساساتم رو فقط تو خودم نگه داشتم و مخفیش کردم. جه بوم هیونگ منو جدا با این نگرانی هاش می ترسونه ولی اگه من احساساتم رو بیان نکنم، از خفگی خواهم مرد "

" اوه، پس حالا تو از کل تیم مهم تری؟؟ من واقعا نمی دونم دیگه چجوری باید به شما دو نفر احترام بزارم. این دو روئیتون دیگه داره من رو دیوونه می کنه. من می دونم اون عاشقمه، فقط نمی تونه قبولش کنه. از یه طرف برای من بهونه قرار داد و مشکل برای اعضای گروه رو میاره ولی از طرف دیگه حتی با اینکه می دونه تو عاشق کی هستی، بازم با هیچی نگفتنش ازت حمایت می کنه. من ازت متنفرم هیونگ، من بی نهایت از هردوتون متنفرم "

یونگجه جین یونگ رو به شدت هل داد و هر دو به خاطر این فشار تعادلشون و از دست دادن و روی تخت یونگجه افتادن. هر دو از روی عصبانیت نفس نفس می زدن در حالی که بدن یونگجه کاملا روی بدن جین قرار داشت.

🚫Noway Back🚫Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt