جین اشکهاش رو پاک کرد " هیونگ، لطفاااا، برای یه مدتی با من حرف نزن، هیچ کدومتون باهام حرف نزنید، فقط تنهام بزارید باشه؟؟ " با نفرت نگام میکرد و باعث میشد درباره همه چی حس بدی داشته باشم. اینکه فهمیده من دوستش ندارم دردناکه ولی اینکه متوجه شده من عاشق مارکم مطمئنا دو برابر بهش درد داده.
زمزمه کردم " من متاسفم جین یونگی "
" جدا؟؟ فکر نکنم متاسف باشی هیونگ. تو نباید بهم اینقدر نزدیک میشدی، هیچ کدومتون نباید بهم نزدیک می شدید. من به اون شرایطم عادت کرده بودم می فهمی، اگه از اوایل کارآموزیمون عاشق اون بودی، پس باید به اون می چسبیدی و برای مشکلاتت پیش من نمیومدی " جین کاملا بی ملاحظه شده بود، من درک می کردم که الان چه حسی داره برای همین هیچ ری اکشنی نشون نمی دادم اما این واقعا دردناک بود که این حرفها رو از زبون جین بشنوم.
مارک سعی کرد جین رو یکم آروم کنه و بهش تذکر هم بده " گوش کن، می دونم این برات سخته، ولی میشه لطفا اینقدر به جک سخت نگیری و با حرفات آزارش ندی؟؟ ما هردومون نگرانت بودیم. من سخت ترین روزهای عمرم رو با فکر اینکه ممکنه قلب تو رو بشکنم گذروندم. جکسون هم به حد مرگ نگرانت بود چون ما دو تا واقعا بهت اهمیت میدیم و نمی خواستیم تو هم مثل یونگجه آسیب... "
" مارک هیونگ، الان من واقعا اهمیت نمیدم شما چه حسی داشتید، می فهمی. من از همه این شرایط متنفرم و می دونی تقصیر منه که فکر کردم می تونم عاشق یه نفر بشم و اون هم من رو قبول می کنه. الان کاملا حس یونگجه رو درک می کنم، ولی اون چیزی که بیشتر از همه اذیتم می کنه بودن شما دو تا با همه!! شاید به نظرتون عوضی بیام ولی نه، من واقعا عصبانیم که حتی نتونستم یه بار شانسم رو باهاش امتحان کنم. تو اون رو به راحتی ازم گرفتی، مگه نه؟؟ " مارک سرش رو پایین انداخت چون میفهمید جین الان چه حسی داره.
با جدیت گفتم " اون به این راحتی ها هم من رو به دست نیاورده جین یونگی. ما داستان طولانی داشتیم، ما هم کلی لحظات سخت رو با هم پشت سر گذاشتیم. نمی دونم کِی بود که اون برام مهم تر از یه دوست و هم گروه شد ولی یه روز چشم هام رو باز کردم و دیدم بدون اون حتی نمی تونم نفس بکشم، با اینکه من واقعا دوستت دارم ولی این مارکه که من رو سر پا نگه می داره. اون باعث میشه من بتونم بهترینم رو ارائه بدم. توام بالاخره یه روز کسی رو پیدا می کنی که بهترینت رو ازت بیرون بکشه و اونموقع هیچ چیز دیگه ای برات حتی ذره ای اهمیت نداره. بهم اعتماد کن جین یونگ وقتی اون فرد درست رو پیدا کنی، شادترین آدم دنیا میشی "
"من برمی گردم دورم. باید یه مدت تنها باشم. ببخشید " با سرعت به سمت دورم رفت و من و مارکی سر جامون خشک شدیم.
مارک با صورت غمگینی نگام کرد " فکر کنم خیلی بد باهاش رفتار کردم، من واقعا متاسفم جک کنترل خودم رو از دست دادم "
YOU ARE READING
🚫Noway Back🚫
Romanceمن جکسون وانگ هستم، من به والد و سکسی بودن معروفم!! اما با تمام این اعتماد به نفس و قدرت هام تازگی ها حتی با دیدن کمر برهنه هم اتاقی و هم گروهیم مارک توان زانوهام شل میشه و احساس ضعف میکنم، در مقابلش کوچیک ترین اعتماد به نفسی تو خودم حس نمی کنم. الب...