خیلی خوب نخوابیدم، شاید چون شرایط دورم و هواش واقعا سنگین شده بود. در حقیقت هیچکس خوب نخوابیده بود به جز مکنه ها که اونام از همه چیز بی خبر بودن، همه صحبت ها هم بعد از رفتن اونها به رختخواب اتفاق افتاده بود. وقتی بیدار شدم، دیدم که سمتی از تختم که مارک روش خوابیده بود، خالیه.
" هیونگ؟؟ کجایییی؟؟"
هیچ جوابی نیومد. پس بلند شدم و به سمت حمام رفتم. با سرعت دوش گرفتم و آماده روبرو شدن با روز جدیدم شدم. ساعت 7 صبح بود. وقتی وارد پذیرایی شدم، صداهای آرومی رو شنیدم. مارک و جین و جه بوم هیونگ داشتن با هم صحبت می کردن.
" خب پس اینطور، تو فقط اومدی اینجا که دردش رو بیشتر کنی؟؟ وقتی نمیخوای چیز جدیدی بجز حرفهای دیشبت بزنی پس اومدنت چه معنی داره؟؟ اصلا واسه چی اومدی هیونگ؟؟ جدا، چه مرگته آخه؟؟ " جین واقعا عصبانی بنظر میومد.
" من واقعا متاسفم ولی باید راستش رو بهش می گفتم. من نمی تونم الکی بهش امید بدم. الانم به راننده زنگ زدم، قبل از اینکه بیدارشه میرم تا صورت آزار دهنده من اولین چیزی نباشه که اول صبح میبینه، قبل از تموم شدن کنسرت ها هم دیگه نمی تونم ببینمتون، در واقع خودمم برای برگشت عجله ای ندارم " شونه های لیدر به خاطر آه بلندی که کشید بالا و پایین رفت.
" جی بی، بهم گوش بده، دلیل نداره که مدت نبودنت رو الکی بیشتر کنی. وقتی درمانت تموم شد برگرد، لطفا. این گروه به تو احتیاج داره، باشه؟؟ من خودم شخصا مراقب یونگجه هستم. مهم نیست چه اتفاقایی افتاده یا میوفته، اون از دیدن تو اونم سالم و سرحال خیلی خوشحال می شه، باشه؟؟ "
مارک در حالی که این حرفها رو میزد دایره وار پشت کمر جه بوم هیونگ رو لمس می کرد و من تو اون لحظه حس می کردم خوشبخت ترین آدم دنیام که اون رو در کنارم و فقط برای خودم دارم.
زمزمه کردم " هیونگ " به سمتش رفتم و دستم رو روی شونش گذاشتم.
" جکسونی، توام فکر می کنی من کار اشتباهی کردم که اومدم یونگجه رو ببینم؟؟ " صداش کاملا شکسته بود.
" موضوع درباره اینکه تو چرا اومدی نیست هیونگ، موضوع قلب شکسته دونسنگمونه. براش سخته که با این موضوع کنار بیاد، الان خیلیم حساس شده و این داستانها بهش خیلی صدمه زده بیشتر از اونی که هرکدوم از ما بتونیم بهش فکر کنیم پس اگه نبینتت خیلی بهتره. ولی... مطمئنی که تو ام جور دیگه ای دوسش نداری؟؟ " می دونم که من در جایگاهی نیستم که همچین سوالی رو از هیونگ بپرسم اما چون می دونم وقتی یه پسر دیگه رو دوست داشته باشی چه جنگی تو مغز و قلبت شکل می گیره، ازش سوال کردم، فقط واسه اینکه مطمئن شم اون از ترس اینکه تو نظر ما گی به نظر میاد یونگجه رو رد نمی کنه.
BINABASA MO ANG
🚫Noway Back🚫
Romanceمن جکسون وانگ هستم، من به والد و سکسی بودن معروفم!! اما با تمام این اعتماد به نفس و قدرت هام تازگی ها حتی با دیدن کمر برهنه هم اتاقی و هم گروهیم مارک توان زانوهام شل میشه و احساس ضعف میکنم، در مقابلش کوچیک ترین اعتماد به نفسی تو خودم حس نمی کنم. الب...