Chapter 21

248 43 8
                                    


زمان تا روز کنسرت مثل باد گذشت. همه چیز از همیشه سخت تر به نظر می رسید و تنها دلیلش این بود که جه بوم هیونگ اونجا نبود. در نهایت تعجب، یونگجه از همه قوی تر بود، و ما همش رو هم مدیون مارک هیونگ و جین یونگ بودیم که کنارش می ایستادن و کمکش می کردن تا به حالت نرمال برگرده و خوشبختانه این جواب داده بود. اون آهنگ دو نفرش با جی بی رو به تنهایی تمرین می کرد، بارها و بارها. صدای ضبط شده جه بوم هیونگ دیگه اذیتش نمی کرد، در واقع جدیدا هیچی اذیتش نمی کرد. اون الان در شرایط روحی خوبی بود ولی باز هم مشخص بود که یه تیکه از وجودش گم شده، در واقع تیکه ای که ما هممون گم کرده بودیم، جه بوم هیونگ. هربار که من به یونگجه نگاه می کردم، احساس ترس دوباره به سراغم میومد. از دردی که عشق به آدم تحمیل می کنه می ترسیدم. این باعث شده بود که بیشتر از همیشه به مارک بچسبم. موقع تمرین هامون دور و اطراف اون می چرخیدم، وقتی غذا می خوردیم همیشه پیشش بودم، حتی زمانی که داشتیم از خستگی بیهوش می شدیم و حتی قدرت نداشتیم به همدیگه نگاه کنیم، کنار هم روی یه تخت می خوابیدیم ولی حتی به هم دستم نمی زدیم اما خوبیش این بود که یکجا بودیم، نزدیک بودیم.


این چند وقت فقط به اندازه یه بازو از مارک دور بودم، مشتاقانه لحظات با اون بودنم رو برای خودم جذاب تر می کردم، به تمام عکس العملهایی که تو صورتش ایجاد می شد از نزدیک نگاه می کردم و لذت می بردم، حتی کلماتی رو که زمزمه می کرد میشنیدم، وقتی آب می خورد یا آب دهانش رو قورت می داد به بالا و پایین رفتن سیب آدمش نگاه می کردم. همه چیز درباره مارک من رو وسوسه می کرد.

شاید به خاطراین بود که جدیدا ازش دور بودم، مخصوصا شبها، اون همش پیش یونگجه بود و داشتن با هم بازی ویدیویی می کردن یا پیشش می موند که تنها نباشه.

از زمانهایی که برای کنارش بودن از دست می دادم پشیمون نبودم چون دلیل قانع کننده ای براش داشتیم، یونگجمون. ولی دلم برای اون روابط صمیمی مون مخصوصا بعد از شروع رابطه تنگ شده بود. جدیدا و به دلایل مختلف حتی نمی تونستیم برای چند لحظه تو آغوش هم بخوابیم.

همیشه خسته بودیم، البته این برای روزهای قبل و بعد کنسرت یه چیز معمولی بود، خستمون می کرد هم روحی و هم فیزیکی. ولی از لحاظ روحی همیشه بعد از کنسرت ها شادتر می شدیم. فنها کلی تشویقمون می کردن، چهره های شادشون که با عشق نگاهمون می کردن، اون حس خوبی که از خوندن و اجرای آهنگ ها تو وجودمون ایجاد می شد و لذت دیدن اونها باعث انرژی و شادیمون بود و هیچوقت قدیمی نمیشد.


یونگجه آهنگش رو تنها اجرا کرد، این بی نهایت دردآور بود. اواخر آهنگ بود که دیگه نتونست احساساتش رو کنترل کنه و کاملا شکست و اشکهاش جاری شد. اون تمام مدت به صندلی خالی روبروش نگاه می کرد. مخصوصا زمانهایی که صدای جه بوم تو پشت زمینه پخش می شد. کنسرت هامون عالی برگزار شد و حالا ما دیگه باید به حالت نرمال و روتین گروه برمی گشتیم.

🚫Noway Back🚫Donde viven las historias. Descúbrelo ahora