« نجاتم بده »

4.1K 531 117
                                    

کلید در رو انداختم..دستم میلرزه....قلبم میلرزه...تمام تنم داره میلرزه....
در رو باز کردم و با کفش خودمو پرت کردم داخل.

"تهیونگ؟کجایی؟"

و با دیدن وسایل خونه ی قبلیم و جیمین که داشت روی مبل با یه گربه بازی میکرد، روی زانوهام فرود اومدم......

نه...نه...
این اتفاق نباید میوفتاد.
نباید وقتی که تهیونگ به من احتیاج داشت من دوباره برمی گشتم به دنیای اولم.
حالا چیکار کنم خدایا؟
دارم دیوونه میشم.
حالا تهیونگ تنهایی چیکار میکنه؟
متاسفم....متاسفم تهیونگ....
دلم میخواد با صدای بلند بزنم زیر گریه....
اگه براش اتفاق بدی بیوفته چی؟خودم رو هرگز نمیبخشم اونوقت....

شاید اون هنوزم اینجا باشه...می‌دونم این ممکن نیست...چون الان جیمین دوست پسر منه و همه ی وسایل اینجا، وسایل قبلی منن...شاید اون توی اتاق روی تخت خوابیده باشه و درحالیکه یه دستش رو زخمشه به خودش میپیچه و اسم من رو آروم صدا میزنه....

تصور اینکه الان اون تنها داره درد می‌کشه مثل فرو کردن شیشه ی خرد شده توی قلبمه....

چه اتفاقی داره برای من میوفته؟

خودم رو رها کردم و طاق باز دراز کشیدم.
بخاطر دویدنم هنوز نفس نفس میزنم و می‌دونم که صورتم سرخ شده.

جیمین با گربه ی توی بغلش که من قبلا اصلا ندیده بودمش، اومد و بالا سرم ایستاد.

"تو..تو چی گفتی الان؟"

عرق رو از روی پیشونیم کنار زدم.

"هیچی."

"چرا...یه...یه اسمی گفتی....تهیونگ؟"

به جیمین نه...اما به گربه ی توی بغلش زل زدم.
نمی‌دونم چرا دارم از زیر نگاه های جیمین فرار میکنم، یه جورایی بخاطر این که انقدر بی تاب تهیونگم دارم ازش خجالت میکشم.

"اره..گفتم."

"چ-چرا؟میشه بلند شی؟دارم باهات حرف میزنم"

"نمیخوام بلند شم...نمی‌دونم باید چیکار کنم جیمین...یه نفر توی اون اتاق هست که منتظر منه ولی من نمیتونم بهش برسم..."

اون روی زانوهاش نشست و گربه رو روی زمین گذاشت.
اون خیلی شبیه خودشه..احتمالا جیمین توی زندگی قبلیش یه گربه ی ملوس بوده.

"جونگکوک تو چته اخه؟کی توی کدوم اتاقه؟ یعنی چی این حرفا؟"

"تو نمی‌فهمی....هیچکس نمی‌فهمه...."

از جام بلند شدم و رفتم توی اتاقی که آیینه ی بزرگ قدی داشت و در رو پشت سرم بستم و صدا زدن های جیمین رو نادیده گرفتم.

به خودم توی آیینه نگاه کردم و منتظرم دوباره مثل اولین بار همه جا تاریک و سرد شه و وقتی میرم بیرون برگردم پیش تهیونگ.

ParanoiaWhere stories live. Discover now