این لحظه برام مثل یه خواب خوش کوتاه بود،
یه خواب خوش که حتی با بال زدن پروانه هم میتونست در هم بشکنه.تمام مدتی که لب هاش روی لبم بود و چشمهام رو بسته بودم، باز تصویر اون رو میدیدم...حتی توی تاریکی....
وقتی طعم شیرین لباش ازم جدا شد، چشم هام رو باز کردم و دیدم که اون مضطرب شده.
"این...من میدونم این درست نبود...تو نامزد داری و....من نتونستم خواهش تو چشمات رو نادیده بگیرم..."
سعی داره کاری که ما کردیم رو توجیه کنه اما نمیدونه که من اصلا برام اهمیتی نداره و گوش نمیدم...من هنوز از طعم لبای اون مستم و نمیدونم کی دوباره هوشیار میشم.
"من دیگه میرم."
اون داشت میرفت اما من دستش رو محکم گرفتم.
"نرو...لطفا...."
اون چند لحظه با بی تابی اول به ساعتش و بعد دوباره به من نگاه کرد و سرش رو تکون داد و برگشت سرجاش و با آهی، نفسش رو بیرون فرستاد.
"به نظرت اون منو میبخشه؟"
"ها؟ کی؟"
با تعجب پرسید."همونی که دلتنگشم."
"نمیدونم."
"تو اگه جای اون بودی میبخشیدی؟"
"من گناهت رو نمیدونم...اما...من زیاد آدم بخشنده ای نیستم...امیدوارم اون مثل من نباشه."
اما اون دقیقا مثل توئه تهیونگ.
خیره م به لب های زیباش و حتی کلمات بی رحمانه ای هم که گفت باعث نشد یک ذره از زیباییش بکاهه...در عوض شک ندارم رنگ من مثل گچ سفید شده.لطفاً حرفت رو پس بگیر و بگو که اگر کسی رو خیلی دوست داشته باشی میبخشیش.
تو کیم تهیونگی که من میشناختم نیستی.
هستی....اما الان و اینجا نیستی.
تو منو اندازه ای که توی دنیای دیگه دوست داشتی، دوست نداری.
رازم و سختی هایی که کشیدم رو نمیدونی و حتی ذهنت خالی از خاطره های مشترک با منه.
تو منو جای کسی که باید این کار رو میکرد بوسیدی بدون اینکه حسی به من داشته باشی و در عوض من غرق عطر تنت شدم وقتی نزدیکم شدی.
من دارم هر لحظه بیشتر گیج میشم و این عذاب داره من رو به جنون میرسونه...."چی بیشتر از هرچیزی عذابت میده؟"
اون چند لحظه غرق فکر شد.
"اینکه به آرزوم نرسیدم...من از بچگیم دلم میخواست خواننده و رقاص بشم...تو چی؟"
تمام مدتی که ادای فکر کردن به سوالش رو درمیاوردم، درواقع صدای آواز خوندن تهیونگ رو توی اون روزی که داخل تاکسی بودیم و اون سرش رو روی شونه م گذاشته بود تصور میکردم...اون اگر خواننده میشد و روی صحنه میرفت ، همه توسط اون طلسم میشدن.
YOU ARE READING
Paranoia
Fanfictionحالا دیگه دنبال تو نمیگردم. شاید اگر دستم رو دراز کنم بتونم خیالِ بودن با تو تا ابد رو بردارم و بذارمش همون جایی که میخوام، زیر اون تک درخت. ولی الان تقریبا دو سال میگذره...تو رفتی و رقصیدن با تو، توی اون دشت پر از گل های زرد، خام ترین خیال من باق...