«دنیاهامون ادامه داره»

3.2K 476 116
                                    

اوه من چی گفتم؟ تهیونگ؟

همیشه دلم میخواست اون رو توی موقعیت آرزوی بچگیش که خواننده شدن بود ببینم و الان که اون بالاست، بالاتر از من و همه ی مردم این شهر فکر کنم منم دارم به آرزوم میرسم.

یه تی شرت ساده ی مشکی پوشیده و یه کلاه هم سرشه. این کلاه رو من براش بدون مناسبت خریده بودم و گفته بودم که هروقت کاملا احساس خوشحالی داشت ازش استفاده کنه و حالا که اون کلاه روی موهای ابریشمی تهیونگ جا خوش کرده یعنی حالش خوبه.
این هم باعث خوشحالی من میشه و هم ناراحتی....بذار اعتراف کنم که وقتی میبینم بدون من هم خوشبخته دلم می‌شکنه...اما من خوبم که اون خوبه و می‌خنده.

اما من خوبم که اون خوبه و می‌خنده

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

خدای من...محو زیبایی و لبخند مستطیلی اون شدم! اگرچه تصویری که ازش دارم بخاطر این اشکای لعنتی تاره اما هنوز میتونم قسم بخورم که هیچکس امشب به درخشندگی تهیونگ نیست.

من خیره به تهیونگ بهش اشاره کردم و بعد رو به جیمین لب زدم.

"اون داره جادو می‌کنه...میبینی؟"

جیمین دنباله ی انگشت منو گرفت و با گیجی به رو به رومون زل زد.

"کیو میگی؟"

"تهیونگ...اونجا..."

جیمین و نامجون همزمان بهم نگاه کردن و نامجون سرش رو به طرفین تکون داد و صندلیش رو نزدیک من آورد و از شونه هام گرفت.

"جونگکوک تو مستی...اون تهیونگ نیست...از خیالاتت بیا بیرون!"

من به نامجون نگاه کردم. به هر دو نامجونی که رو به رومن. اون چهارتا چشم غضب آلود من رو هدف قرار داده بودن.
نامجون با چهارتا دستش منو تکون میده و حالت تهوعم هر لحظه داره بیشتر میشه.

من خندیدم و دوباره به سن نگاه کردم.

"نه چرند نگو هیونگ...عینک لعنتیتو بزن به صورتت و ببینش...اوناهاش-"

حرفم نیمه تموم موند و با چشمام دنبال تهیونگ روی اون سکو گشتم اما جز پسری که حتی شبیه به تهیونگ هم نبود، چیز دیگه ای ندیدم.

"دیدی؟اونجا نیست. توی راه به من قول دادی امشب واقعا خوش بگذرونی...بیخیالش پسر!"

"تهیونگ رو از ذهنت بیرون بنداز و حداقل یه امشب رو با ما باش."

ParanoiaWhere stories live. Discover now