Part ten

458 80 130
                                    

~ Satisfaction - Zayn ~

لويى خوش شانس بود كه امروز ، كافه زياد شلوغ نبود و اون هنوز انرژى داشت .

توى فرودگاه ،  قبل از اينكه سوار هواپيما بشه و گوشيش رو روى حالت پرواز بذاره ، به مادرش پيام داد كه حدود چه ساعتى ميرسه .

هيجان داشت يا استرس ؟
از نظر خودش هيجان و استرس هردو يك حس بودن ؛ بستگى داشت كدوم جنبه اش رو انتخاب كنى ، منفى يا مثبت .
ولى ، يه جورايى لويى احساس هيجان و استرس رو باهم داشت .
يه حسى شبيه وقتى كه كراشت رو مى بينى يا وقتى سر قرار اول ميرى ؛ يكم خفيف تر .

سفر با هواپيما ، خيلى خسته كننده اس ؛ خصوصا اگه حدود ٤ ساعت پرواز داشته باشى و تنها باشى .
لويى با اينها مشكلى نداشت تا زمانى كه صندليش كنار پنجره بود . اما ، نمى دونست كه چه كسى قراره كنارش بشينه.

به راهرو نگاه مى كرد و آدم ها رو از نظر مى گذروند ، كه ناگهان مردى رو ديد كه به نظرش آشنا مى اومد .
كمى به اون خيره شد و بالاخره به ياد آورد .
ضربان تند قلبش رو كاملاً حس مى كرد و اميدوار بود اون مرد سريع تر يه جايى - به غير از صندلى كنارش  - بشينه .
محض رضاى خدا ، آخه اون همون مرد ريش دارِ ترسناك بود! ولى متاسفانه ،لويى نمى توست توى كل روز خوش شانس باشه.

مرد رو به روى صندلى كنار لويى ايستاد و لبخند زد .

ــ بالاخره پيدات كردم !

لويى كه در حال سكته كردن بود،  پرسيد :
_ ببخشيد ؟

مرد به چهره بهت زده اش بلند خنديد و سر تكون داد :
_ ببخشيد آقا ، منظورم به صندليم بود .

نفس راحتى كشيد و توى ذهنش مرد رو ريز ريز كرد ؛ لويى فقط توى خيالش ميتونست چنين كارى انجام بده .

هندزفريش رو به گوشيش وصل كرد ، و دنبال يه اهنگ مى گشت تا پخشش كنه كه صداى مرد ، توجهش رو جلب كرد .

ــ شما با تِيك آف مشكلى ندارين ؟

+ نه ؛ چطور ؟

ــ چه خوب ، همينطورى پرسيدم . راستش .. من يكم باهاش مشكل دارم .

+ فقط سعى كنين ذهنتون رو با يه چيزى مشغول كنين .

لويى واقعاً هيچ علاقه اى به حرف زدن با اون نداشت .

ــ چطورى ؟

+ ميتونين آهنگ گوش بدين .

ــ قبلا امتحان كردم ، تاثيرى نداشته .

My Unknown Lover ~[L.S]~Where stories live. Discover now