Part twenty-seven

385 65 98
                                    

~ Halo ‌- Beyonce ~

* چند ماه بعد *

لويى همون طور كه با جعبه شكلاتى كه دستش بود، به سمت گل‌فروشى می‌رفت، مارگو رو ديد.

لبخند زد و دختر رو صدا كرد.
_ مارگو؟ چرا نرفتى تو؟

مارگو _ آخه، نمى‌خواستم با مشترى يا كسى رو به رو بشم.
ولى، تنها جايى كه بهم آرامش ميده اينجا‌ست.
فقط همين جاست كه حس مى‌كنم هنوز ..

به گريه افتاد و هق هق هاش بهش اجازه ندادن جمله‌اش رو كامل كنه.

لويى مارگو رو بغل كرد.
_ هيش، آروم باش. مى‌دونم شايد برات زود باشه، ولى بايد باهاش كنار بياى.

ــ سعى مى‌كنم.
ولى .. خيلى سخته.

+ مى‌فهمم. از دست دادن يه شخص نه چندان نزديك بهت هم سخته، چه برسه به يكى از نزديكات و خانواده ات.
ولى تو قوى هستى. مى‌تونى كنار بياى.

ــ اينجا، تنها جاييه كه حس مى‌كنم هنوز هردوتاشون كنارمن.

+ باشه، حالا بيا بريم تو.

وارد گل‌فروشى شدن.
هرى وقتى مارگو رو دید که توى بغل لويى گريه مى‌كنه، سريع به سمتش رفت تا يه بغل سه تايى داشته باشن.

درسته كه مارگو قبلا با هرى و لويى بد بود، ولى حالا، تبديل به دوستاى خوبى شده بودن.

هرى _ چيزى مى‌خواى برات بيارم؟

مارگو سرش رو به دو طرف تكون داد و ازشون فاصله گرفت.

لويى _ پيس پيس

هرى _ لو؟

لويى جعبه شكلات رو جلوى صورت هرى گرفت.
_ شكلات مورد علاقه ات. و يه هفته تا تولدت.

هرى _ قراره هر روز برام كادو بخرى؟

لويى _ مطمئن باش كه اين كار رو مى‌كنم.
ولى كادوى روز تولدت قراره خيلى خيلى خيلى خاص باشه.

هرى خنديد و زيرچشمى به مارگو نگاه كرد.
خب، اون دختر تو دنياى خودش بود.
پس يواشكى گوشه لب لويى رو بوسيد.

لويى _ هى، نشونه گيريت اشتباه بود.

هرى بلندتر خنديد.
_ وات د فاك لولو؟

دستش رو به سمت جعبه دراز كرد، كه لويى اون رو پشتش قايم كرد.

لويى _ اول، بوسه ام رو بده. حواست هست امروز هيچ بوسه اى نداشتم؟

My Unknown Lover ~[L.S]~Where stories live. Discover now