Part nineteen

359 74 71
                                    

~ Canyon Moon - Harry Styles  ~

زين كه از دويدن لويى توى خونه خسته شده بود، نفسش رو با صدا بيرون داد و پرسيد :
+ لويى، تو الان نبايد توى راه خونه هرى باشى؟

ــ زين خفه شو و بيشتر از اين بهم استرس وارد نكن.

+ آخه هى الكى اين طرف و اون طرف ميرى چه مرگته؟

ــ اون سوييشرت لعنتيم نيست. تو نديديش ؟

+ كدوم سوييشرت ؟

لويى چند لحظه ايستاد و به زين نگاه كرد تا براش توضيح بده.

ــ خاكستريه و كلاهش ازش جدا ميشه.
كلاهش دست ِ منه ولى ...

با دقت بيشترى به زين نگاه كرد.

ــ زين .. تو سوييشرت من رو پوشيدى ؟؟

+ عه ، اين واسه توئه ؟

ــ زين مى كُشمت..

+ حالا كه فهميدى من پوشيدمش ، گم شو برو ديگه .
همين جورى هم داره دير ميشه.

ــ باشه . آم ، ببين. وقتى من نيستم ، خونه رو به آتيش نكش، و تميز باش.
سعى مى كنم زود برگردم . به نايل و النور گفتم بيان بهت سر بزنن، پس در رو روشون باز كن.
در حياط پشتى هم بسته اس.
ديگه هم به وسايل اتاقم دست نزن.
حواست باشه وقتى مى خواى بخوابى، تلويزيون خاموش باشه ..
و اينم كليد .

+ دارى شبيه مامانا رفتار مى كنى.

ــ من فقط نگران تو و خونه ام باشه؟

+ تو دقيقا مثل مامانا رفتار مى كنى.

ــ فاك ديرم شد . خداحافظ ..

+ لويى ، سوييچ !

ــ اوه، درسته . خب ، ديگه سفارش نكنما..

+ گم شو.

ــ باى.

•••
لويى و هرى، يك ريع بود كه توى ماشين، و در سكوت نشسته بودن.
لويى گاهى به هرى نگاه مى كرد، و مى ديد كه از پشت شيشه، به خيابون ها نگاه مى كنه و پوست لبش رو مى كنه.
پس تصميم گرفت سكوت حوصله سربرى كه وجود داشت رو، خودش بشكنه.

+ هرى..

ــ بله لويى؟

+ حالت خوبه ؟

ــ آره ، يعنى نه .

+ استرس دارى ؟

My Unknown Lover ~[L.S]~Donde viven las historias. Descúbrelo ahora