Part three

384 97 9
                                    

~ Shades of blue - Aaron ~

لويى_ فاك النور . تو توى خونه من چيكار ميكنى ؟ از كجا اومدى تو ؟
النور _ اومدم بهت سر بزنم ، و طبق معمول در پشتى رو باز گذاشته بودى .
لويى _ من نخوام بهم سر بزنين بايد چيكار كنم ؟
النور _ لو ، تو خودت از اين وضع خسته نشدى ؟
ديگه يه سال شده.. بايد همه چيزو فراموش كنى . تو ديگه بايد اِس..
لويى حرفاى النور رو قطع كرد و تقريبا داد زد _ من خيلى وقته فراموشش كردم خب ؟ لازم نيست همتون يادآورى كنين . من فقط ديگه هيچكسى رو ندارم كه اونجورى دوستم داشته باشه .. فكر نكنم هم پيدا كنم . اون حواسش بهم بود ، ولى .. الان ..
النور از اينكه باعث شده بود حال لويى رو خراب تر كنه ، پشيمون بود ؛ پس فقط بهترين و تنها دوست بچگى اش رو در آغوش كشيد ، و نذاشت لويى ادامه بده .
النور _ ببخشيد لويى ، ميدونى كه همه ما ، فقط ميخوايم تو مثل قبل باشى . اصلا من ديگه چيزى نميگم ؛ هر غلطى ميخواى بكن . چيزى ميخورى برات بيارم ؟
لويى _ نه . فقط بذار مثل هميشه سرمو روى پاهات بذارم .
النور _ هى. بعد تو خوابت مى بره و من مجبورم تا بيدار شدنت مثل يه مجسمه بشينم و هيچ تكونى نخورم، تا خوابت بهم نخوره . اين عادت مسخره اتو تموم كن .
لويى _ فقط يه ساعت . بعد بيدارم كن ؛ باشه ؟
النور چشماش رو چرخوند و بعد با خنده گفت _ پسره لوس
•••
النور _ لو ، نيم ساعته نخوابيدى احمق . ميشه زودتر
بخوابى ؟ كار دارم .
لويى _ تو كارى به جز چت كردن يا حرف زدن با نيك دارى ؟
النور _ آره . ميدونى چى ؟ قرار گذاشتن با نيك .
و بعد هردو با صداى بلند خنديدن.
لويى _ مطمئنم به زودى ازش خسته ميشى .
با چشماى پر از اشكِ تمساح مياى و ميگى كه باهاش بهم زدى ؛ و بعد بايد تو رو يه هفته كامل توى خونه و كافه تحمل كنم .
تو اين همه دوست اينجا دارى ، ولى هر دفعه خونه من ميمونى .
النور _ تاملينسون ، يك ؛ حالا حالاها قرار نيس ازش خسته بشم .
دو ؛ عوضش من برات غذا درست ميكنم و اجازه نميدم توى ته سيگارات خفه شى .
و سه ؛ چون توى عوضى مثل بقيه نصيحتم نميكنى و غر نميزنى .
لويى _ خوب شد گفتى سيگار ؛ ميرم يكى بيارم..
النور _ نهه! بخواب . ميخواى برات لالايى بخونم خوابت ببره؟
لويى _ آره ، عاليه! بخون .
النور _ تو شوخى حاليت نيس نه ؟
لويى _ نميخونى؟
النور _ معلومه كه نه . ببينم نكنه مسخره ام كردى؟! تو كه ميدونى من هيچ شعرى يادم نميمونه .
در ضمن اگه بخوام براى كسى لالايى بخونم اون نيكِ . نه تو.
اه باز گفتم نيك ، فكر كنم دلم براش تنگ شده . بنظرت اونم دلش واسه من تنگ شده ؟ آره ؛ مطمئنا شده .. لويى .. لو؟
و صداى منظم نفس هاى لويى بود كه النور رو از خواب بودنش آگاه كرد .
النور _ بايد زودتر سخنرانيمو شروع مى كردم.
•••
النور _ لو ، ميشه بيدار شى ؟ پاهام له شد . تازه ، همه اش واسه گوشيت پيام مياد و اين ديوونه ام كرده .
لويى _ اوه، ببخشيد ال . واسه گوشى من پيام مياد؟ فاك .
لويى از هول بودن زياد براى ديدن پيام ها ، پاش به ميز گير ميكنه و زمين ميوفته .
لويى_ من حالم خوبه ال ؛ اگه ميخواى برى، برو . باى .
النور _ لويى مطمئنى خوبى ؟ كى بهت پيام داده كه مثل اين برق گرفته ها شدى ؟
و وقتى توجهى از سمت لويى نمى گيره، آروم خداحافظى ميكنه و در رو پشت سرش ميبنده .
همين كه وارد خيابون ميشه ، با گوشيش به ليام زنگ ميزنه .
"سلام ليام . من همين الان از خونه لويى بيرون اومدم و فكر كنم .. خبراى خوبى تو راه باشه ."

توى خونه ، لويى مرددِ و نميدونه وارد برنامه بشه يا نه ؛ از يه طرف ، ميخواد ببينه ميتونه يه نفر رو پيدا كنه و از طرف ديگه، فقط ميخواد گوشيش رو بكوبونه به ديوار و بعد يه جايى خودش رو گم و گور كنه .
گوشى رو روى مبل ميندازه و دنبال پاكت سيگارش ميگرده . اولين سيگار تموم ميشه ، دومى و همينطور سومى .
نگاهى به گوشيش ميندازه و به اطرافش نگاه ميكنه ؛ انگار ميخواد مطمئن شه كه تنها ست .
بالاخره به طرف گوشيش ميره و اون رو محكم بين دستاش ميگيره ، مصمم برنامه رو باز ميكنه ، رمزش رو ميزنه و با چند تا چت مختلف رو به رو ميشه .
" سلام ويلى ونكا ."
" هاى چطورى ؟ من لوسى ام "
و چند تا پيام ديگه .
اما يه پيام به چشمش ميخوره كه بنظرش فرق داره ؛ و از چند وجه شبيه خودشه .
اسم اكانت شخص خيلى مخفف و كوتاهه، فقط نوشته شده اِد -Ed- و بعد چند تا ايموجى ؛ عكسى نداره و يك سرى از بخش هاى مربوط به اطلاعاتش خاليه . شبيه لويى.
اون نوشته " هاى . اميدوارم حالت خوب باشه . من رندوم چت رو زده بودم و تو رو برام پيدا كرد .
برام جالبه باهم حرف بزنيم چون بنظر ميرسه با هم يه شباهت هايى داريم ."
لويى چت هاى ديگه رو پاك ميكنه ، چون شخص مورد نظرش رو انتخاب كرده .
اون سريع تايپ ميكنه :
" آره ، من خوبم . فكر كنم بتونيم باهم حرف بزنيم . "
قبل از ارسال ، لويى متنى كه نوشته رو ميخونه ؛ سرشو به دو طرف تكون ميده و ترجيح ميده عوضش كنه .
" هاى من خوبم . تو چطورى ؟ آره ميتونيم حرف بزنيم . ميشه يكم خودت رو معرفى كنى . من "
لويى صبر ميكنه ؛ خودش رو چى معرفى كنه ؟
ويل ؟ نه ، نميخواست با اين لقب مخاطب قرار بگيره. ويليام ؟ لويى ؟ نه !
ياد فيلمى كه به تازگى افتاده ميوفته؛ Men In Black 4
توى فيلم ، مامور ها فقط حرف اول اسم همديگه رو ميدونستن . البته بعدش ، مولى و هنرى اسم همو فهميدن .
پس لويى مينويسه " هاى من خوبم . تو چطورى ؟ آره ميتونيم حرف بزنيم . ميشه يكم خودت رو معرفى كنى. من ال - L - ام . "
و بعد سريع دكمه ارسال رو ميزنه تا اگه هم پشيمون ميشه ، كار از كار گذشته باشه .
•••••
دو ساعت از فرستادن اون پيام گذشته و لويى بى احساس به گوشيش زل زده .
يكم ديگه صبر ميكنه و بعد گوشى رو كنار ميذاره. دستشو بين موهاش ميكشه و سعى ميكنه به اعصابش مسلط باشه .
لويى _ آروم باش .. چرا اينطورى ميكنى ؟ طول ميكشه تا اون ، پيامتو ببينه .. آره .
پس تصميم ميگيره خودش رو با كار ديگه اى سرگرم كنه .
چى بهتر از اين كه يه موسيقى بى كلام بذاره ، كمى كتاب بخونه و بعد اگه تونست ، با آرامش بخوابه ؟
آره ، يكى از كاراى مورد علاقه لويى ، خوابيدنه .
_________________________________________
هاى لاوز
اميدوارم دوسش داشته باشين :)
لطفا ووت بدين و كامنت هم بذارين.
*نوشابه با سس اضافه هم ميخوام 😂 *
لاو يو آل 💗

My Unknown Lover ~[L.S]~Where stories live. Discover now