Part twenty-eight

437 78 126
                                    

~ You Say  - Lauren Daigle ~

* سه سال بعد *

لویی _ خواهش می‌کنم بذار من تنهایی براتون قصه بگم.

ادوارد با چشم‌های پر از اشک به لویی زل زد.
_ نه.. عمو هری هم باید باشه.

ادل نگاهی به برادرش انداخت و بغض کرد.
_ عمو هری هم بیاد.

لویی _ ادل، عزیزم. مثلا بزرگتری. تو دیگه شروع نکن.

ادل _ مامان سوفی میگه فقط یه دقیقه بزرگترم. یه دقیقه خیلی کوچولوئه.

بِر لولو رو توی بغلش لِه کرد و باعث شد صدای ناله گربه بیچاره، در بیاد.
_ ولی ددی زین میگه اگه ددی لیوم باهاش قهر باشه، یه دقیقه خیلی هم زیاده.

لویی خندید و با انگشت اشاره‌اش آروم روی بینی بر زد و لولو رو ازش جدا کرد.
_ لیام؛ نه لیوم.

بر _ ددی زین میگه لیوم. پس منم لیوم.

لویی نمی‌دونست برای چندمین باره که به غلط کردن افتاده.
برای چی این چهار نفر باید بچه‌هاشون رو بندازن گردن لویی و هری و خودشون برن تفریح کنن؟!
اصلا این یعنی چی که به یه تعطیلات آروم نیاز دارن؟!

ادوارد _ عمو هری کو؟

بر _ من خواهر می‌خوام.. عمو لو، تو می‌دونی بچه‌ها رو باید از کجا سفارش بدیم؟!

لویی _ ببخشید؟

بر _ ددی زین گفته که بچه‌ها رو مثل غذا سفارش میدن، پیک براشون میاره.

لویی چند بار سرفه کرد تا خنده‌اش رو بخوره.
_ پس، ددی زین اینو بهت گفته آره؟

بر سرش رو تکون داد.

لویی _ چند لحظه دیگه برمی‌گردم بچه‌ها.میرم هری رو بیارم.

از اتاق بیرون رفت و نفس عمیقی کشید.

لویی _ هز، کجایی؟

هری هنوز گوشی تلفن رو دستش داشت.
_ گفتم الان میام دیگه. بچه‌ها رو خوابوندی یا نه؟
نه لیام با تو نیستم. آخه مگه تو بچه همراهته؟!

دستش رو جلوی تلفن گذاشت و سمت لویی رفت.

لویی _ هنوز نخوابیدن. تو هم باید باشی. نیم ساعته با لیام حرف می‌زنی؟

هری خندید و بوسه‌ای بین ابروهای لویی گذاشت تا اخم نکنه.
قدمی به عقب برداشت اما لویی کمرش رو گرفت و به خودش چسبوند.

My Unknown Lover ~[L.S]~Donde viven las historias. Descúbrelo ahora