~ You Say - Lauren Daigle ~
* سه سال بعد *
لویی _ خواهش میکنم بذار من تنهایی براتون قصه بگم.
ادوارد با چشمهای پر از اشک به لویی زل زد.
_ نه.. عمو هری هم باید باشه.ادل نگاهی به برادرش انداخت و بغض کرد.
_ عمو هری هم بیاد.لویی _ ادل، عزیزم. مثلا بزرگتری. تو دیگه شروع نکن.
ادل _ مامان سوفی میگه فقط یه دقیقه بزرگترم. یه دقیقه خیلی کوچولوئه.
بِر لولو رو توی بغلش لِه کرد و باعث شد صدای ناله گربه بیچاره، در بیاد.
_ ولی ددی زین میگه اگه ددی لیوم باهاش قهر باشه، یه دقیقه خیلی هم زیاده.لویی خندید و با انگشت اشارهاش آروم روی بینی بر زد و لولو رو ازش جدا کرد.
_ لیام؛ نه لیوم.بر _ ددی زین میگه لیوم. پس منم لیوم.
لویی نمیدونست برای چندمین باره که به غلط کردن افتاده.
برای چی این چهار نفر باید بچههاشون رو بندازن گردن لویی و هری و خودشون برن تفریح کنن؟!
اصلا این یعنی چی که به یه تعطیلات آروم نیاز دارن؟!ادوارد _ عمو هری کو؟
بر _ من خواهر میخوام.. عمو لو، تو میدونی بچهها رو باید از کجا سفارش بدیم؟!
لویی _ ببخشید؟
بر _ ددی زین گفته که بچهها رو مثل غذا سفارش میدن، پیک براشون میاره.
لویی چند بار سرفه کرد تا خندهاش رو بخوره.
_ پس، ددی زین اینو بهت گفته آره؟بر سرش رو تکون داد.
لویی _ چند لحظه دیگه برمیگردم بچهها.میرم هری رو بیارم.
از اتاق بیرون رفت و نفس عمیقی کشید.
لویی _ هز، کجایی؟
هری هنوز گوشی تلفن رو دستش داشت.
_ گفتم الان میام دیگه. بچهها رو خوابوندی یا نه؟
نه لیام با تو نیستم. آخه مگه تو بچه همراهته؟!دستش رو جلوی تلفن گذاشت و سمت لویی رفت.
لویی _ هنوز نخوابیدن. تو هم باید باشی. نیم ساعته با لیام حرف میزنی؟
هری خندید و بوسهای بین ابروهای لویی گذاشت تا اخم نکنه.
قدمی به عقب برداشت اما لویی کمرش رو گرفت و به خودش چسبوند.
ESTÁS LEYENDO
My Unknown Lover ~[L.S]~
Fanfic[compeleted] تاحالا ديدى يه آدم كور عاشق بشه ؟ من دقيقا مثل همونم . تنها دارايى من از اون ، حرفاشه . تاحالا نديدمش ، ولى ميدونم خيلى دوسش دارم ؛ شايد نتونم به خودش بگم ، ولى ميخوام كه يكى به جز خودم بدونه . برام مهم نيست چه شكليه ، هر مشكلى هم ك...