~ Wonder - Shawn Mendes ~
هرى و لويى، به قولى كه به ژاكلين داده بودن عمل كردن.
حتى بيشتر از اون..
چون ژاكلين يه هفته بود كه برنگشته بود و هيچ خبرى ازش نبود.توى اين يه هفته، هرى به خونه خودش رفته بود.
و لويى خسته تر از هميشه به نظر مى اومد.
كه طبق گفته ها و شايد تهديد هاى ژاكلين، جرئت نداشت چيزى رو ابراز كنه.
علاوه بر اين ها، دو پسر به خوبى با نگهدارى گل ها و گياهان آشنا شده بودن.
البته، اگه خراب كارى هاى روز اولشون در نظر گرفته نشه.شب بود و لويى همون طور كه در گل فروشى رو قفل مى كرد، به هرى خيره شد .
+ آم، هرى
ــ چيزى شده ؟
+ به نظرت بهتر نيست از اسكات بپرسيم كه خبرى از ژاكلين داره يا نه ؟
ــ اگه خبر نداشته باشه، چى ؟
+ شايد هم داشته باشه.
ــ منم باهات بيام؟
+ نمى خواى ؟
ــ پس، شب ..
+ پيش من نمى مونى؟
هرى با خستگى لبخند زد.
ــ مى دونستى توى اين يه هفته منتظر اين پيشنهاد فاكيت بودم؟لويى تعجب كرد.
+ هرى؟! واقعا ؟ منتظر بودى من بهت بگم ؟ــ گفتم شايد بخواى تنها باشى؟ يه كم ؟
لويى هرى رو توى بغلش كشيد.
+ بعد ميگم كاپ كيك احمق ، ناراحت ميشى.
ــ احمق تويى.
لويى با خنده گفت _ هر چى تو بگى.
•••
اسكات به صحبت با مشتريش پايان داد و با لحنى سرزنده به هرى و لويى سلام كرد.
كه با ديدن چهره خسته اونها، كمى متعجب شد.اسكات _ چيزيتون شده ؟
لويى _ نه ، چه طور ؟
اسكات _ از خستگى دارين مى ميرين.
هرى _ فقط يه كم فشار كاريه.
اسكات _ هرى جان، فشار كارى ؟ تو اين سن؟
از جوونيتون استفاده كنين.. بعدا هم مى تونين كار كنين.لويى _ خب ما فقط يه كم كارمون بيشتر شده، چون بعد از كار تو كافه، توى گل فروشى ژاكلين هستيم.
DU LIEST GERADE
My Unknown Lover ~[L.S]~
Fanfiction[compeleted] تاحالا ديدى يه آدم كور عاشق بشه ؟ من دقيقا مثل همونم . تنها دارايى من از اون ، حرفاشه . تاحالا نديدمش ، ولى ميدونم خيلى دوسش دارم ؛ شايد نتونم به خودش بگم ، ولى ميخوام كه يكى به جز خودم بدونه . برام مهم نيست چه شكليه ، هر مشكلى هم ك...