~ Faith - Stevie Wonder ~
لويى با صداى آلارم گوشيش از خواب بيدار شد.
وقتى خاطرات ديشب توى ذهنش مرور شد، خنديد و دستش رو روى لب هاش كشيد.به هر چيزى كه جلوى روش مى ديد، سلام مى كرد.
_ سلام مسواك ، سلام خمير دندون، سلام آينه ، اوه !
سلام لويى فاكينگ تاملينسونِ جذاب.
تبريك ميگم ، تو و هرى الان دوست پسرين..
و قراره داستان خنده دارتون رو براى يه عالمه آدمِ فضول تعريف كنين.به اين فكر كرد كه اگه جاى دوست هاش بود؛ عمراً اين داستان رو باور مى كرد.
خصوصا كه هر بار، اون ها رو متقاعد مى كرد كه هرى فقط دوستشه.
اما به قول چيزى كه هرى ديشب خوند، دوست ها مثل هرى و لويى نيستن؛ شايدم هرى و لويى مثل دوست ها نيستن..در واقع، لويى نمى فهميد كه چى ميگه يا چى كار مى كنه.
ولى اين رو مى دونه، كه قراره تا وقتى هرى رو داره، شبيه ديوونه هاى شاد باشه.
پنهان كردن و پنهان شدن كافيه.بعد از خوردن صبحانه، نوبت خداحافظى با همه چيزبود.
_ خداحافظ ميز، خداحافظ آويز و خداحافظ خونه .
در رو بست. صداى خنده اى شنيد و به سمت صدا برگشت.
+ النور؟!
ــ قرار ديروزت چه طور بود ؟
+ سلام، ممنون كه حالم رو پرسيدى.. خيلى خوبم.
ــ سلام.. حالت هم كه مشخصه ؛ خل شدى.
از كِى تا حالا با وسايلت خداحافظى مى كنى لويى؟ــ از امروز ؟
+ ميرى سر كار ديگه؟
ــ آره .
+ مى تونم تا اونجا همراهت بيام؟
ــ من كه مى دونم مى خواى بياى من رو سين جيم كنى.
+ خب همه چيز رو خودت تعريف كن، كه ازت سوال نپرسم.
لويى قدم هاش رو آروم بر مى داشت تا النور با اون كفش هاى مسخره پاشنه دارش، بهش برسه.
+ لو ... بگو ديگه.
ــ حيف كه به خودم قول دادم آدم خوبى باشم.
+ به به ، تغيير و تحول ؟ لويى ؟
ــ فقط يه كوچولو .. مى خوام خوش اخلاق تر باشم.
+ اين ها رو مديون چه كسى هستيم؟؟
لويى لبخند زد.
YOU ARE READING
My Unknown Lover ~[L.S]~
Fanfiction[compeleted] تاحالا ديدى يه آدم كور عاشق بشه ؟ من دقيقا مثل همونم . تنها دارايى من از اون ، حرفاشه . تاحالا نديدمش ، ولى ميدونم خيلى دوسش دارم ؛ شايد نتونم به خودش بگم ، ولى ميخوام كه يكى به جز خودم بدونه . برام مهم نيست چه شكليه ، هر مشكلى هم ك...