♠️Meeting

45 8 4
                                    

جلوی در بار نگه داشت و از ماشین میاده شد .
لوکیشن که دقیق بود .
دوباره فوشی نثار سهون کرد .
وقتی رفت تو به کسی که پشت پیشخوان بود نگاه کرد . این پسر بود ؟ لابد بچه دبیرستانی بود .  گفت * دیشب یه پسری به اسم اوه سهون اینجا نبوده ؟ یه پسر قد بلنده  و قیافه ی سردی داره ولی قیافش جذابه .*
پسره قدش کوتاه بود و انگار ... انگار یه پاپی تغییر شکل داده شده به انسان بود . موهای سیاه و پر کلاغی و چشم هاش برق خواصی داشتن .
دستش زیر چونش بود و انگار حوصله نداشت
* برو طبقه ی بالا ، اتاق سوم سمت چپ . اونجا میتونی دوست پسرتو پیدا کنی . *
چان پوکر شد * داداشمه دوست پسرم نیست . *
سری از تاسف تکون داد و به سمتی که پسره نشون داده بود راه افتاد .
وقتی رسید به اتاق مورد نظر در رو با لگد باز کرد.
*یا اوم سهون تخم فیص ! تن لشتو جمع کن گمشو بریم خونه !*
سکوت .
*سهون؟؟؟؟کجایی؟؟؟* وقتی دید اتاق خالیه با تهجب پرسید .
*هیونگ ؟ کی اومدی ؟* با صدای سهون پشت سرش نا خداگاه چند قدم رفت عقب .
*کجا بودی تو؟*
*یه دقیقه رفتم بیرون بیام ... چیه مگه؟*
چانیول مشکوک به سهون نگاه کرد . تاحالا از این کارا نکرده بود .
با سهون یه قراری گذاشته بودن که وقتی به هم مشکوک شدن ، چیزهایی بگن که فقط خودشون دوتا میدونن .
* یه جیزی بهم بگو که فقط ما دوتا میدونیم * چان دستش رو زد زیر بغلش و گفت .
سهون پوفی کشید * باشه باشه ... اون باری که توی ۱۵ سالگی مست کردم و دختره رو کردم رو یادته ؟ خوب راستش اون حامله شد ولی ازم گذشت ...*
چانیول لبخند رضایت مندی زد
* مثل روز روشن یادمه ...*
هون جدی نشست رو تخت * هیونگ ، یه نفر رو دینجا دیدم که ... نشاندار بود ... اصل یه نفر نه . از دیشب حتی یه نفرم ندیدم که عادی باشه . از یه چیزی مطمئنم ، اینجا همون بار معروف نشانداراست . *
چان با خودش فکر کرد . اون پسره که پشت پیشخوان نشسته بود هم نشاندار بود ؟
* راستش قراره امروز از یکیاز پرسنل ها بپرسم راجع به این موضوع ... میشه یه ذره منتظر بمونی؟*
چان سری تکون داد .
میخواست از در بار خارج شه که دوباره همون پسره توجهشو جلب کرد . سوال کردن که ضرری نداشت ، داشت ؟
به سمت پیشخوان رفت و بهش تکیه داد .
*شنیدم تو هم مثل منی .* اخه کدوم احمقی اینجوری سر بحث رو باز میکنه پارک چانیول احمق ! توپید به خودش .
* از چه نظر؟* پسره با پوزخند پرسید .
* نشانداری مگه نه ؟*
نگاه پسره جدی شد *از کجا میدونی و کی هستی؟*
چان خندید * نترس خودمم نشاندارم . سنبلم اتیشه . و اینکه داداشمم سنبلش باده بنابراین میتونه بفهمه کی نشانداره و کی نه . *
چتد دقیقه سکوت برگذار شد .
*گفتی اسمت چی بود ؟*
پسره چشم قره ای رفت * نگفتم . *
* اوکی حالا بگو ... من پارک چانیولم . * با پوزخندی جواب پسره رو داد .
* رئیس سازمان نشاندارا .*
چانیول پقی زد زیر خنده .
* تو ؟؟؟ رئیس سازمان نشاندارا؟؟؟ من خودم عضو اون سازمانم جوجه . رییس خیلی پیرتر از تو هست .*
بکهیون از این حرف پسر بزرگتری که انگار اسمش چانیول بود ، کفری شد * اخ اخ ببخشید یادم رفت بهت بگم . ما عضو های خنگمون رو میفرستیم یه شعب ی دیگه !*
چان حس کرد غرورش در عان واحد از بین رفت . تا خواست جوابی به پسر کوچیکتر بگه ، یکی اومد دنبالش رو رفت .
* واههه ... پسره کوتوله رید بهم !* با خنده ی حرصی گفت .
*حداقل اسمتو بهم میگفتی .*جملهی اخرش رو زیر لب گفت .
چند دقیقه بعد سهون ب لبای اویزون اومد پیشش .
مثل اینکه داداششم بهتر از خودش نبود .
(همون لحظه پیش سهون)
تا یکی از پرسنل رو پیدا کرد اروم رفت سمتش .
پسره موهای عسلی رنگی داشت و تو نگاه اول انگار دختر بود نه پسر .
* اهم ... ب..بخشید * خیلی اروم پرسید .
پسره اروم برگشت سمتش * بله چیزی نیاز دارین؟*
سهون سریع خودشو جمع و جور کرد .
* میخواستم راجه به موضوعی باهاتون حرف بزنم.*
وقتی نگاه منتظر پسر روبه روش رو نگاه کرد ادامه داد .
*من سنبلم باده و اینکه میتونم نشان شما رو ببینم . شما یه نشاندار هستین . با سنبل جابجایی اجسام.*
خیلی جدی گفت .
"خاک تو سرت کنن اوه سهون ... استاد دانشگاهی چیزی هستی ؟ مغذ داری اصلا ؟ ایکیوت چنده ؟ میشه الان گفت از ریدن هم بیشتر ریدم . "
* واو ... جون تو نمیدونستم اینارو منتظر بودم تو بهم بگی . الان داری پز سنبلتو میدی یا داری مخ میزنی ؟*
با این حرف پسره فقط خواست بمیره .
میخواست چیزی بگه که پسره زودتر شروع کرد  *ببین جناب ؛ من هیچ علاقه ای به دانسته هات ندارم و فکر هم نکنم دلم بخواد به این زودی مخم زده شه ‌ . ‌پس میگم که خیالت راحت شه . خوشبه حالت که سنبلت باده . *
بعدش هم سریع رفت و سهون بهت زده رو تنها گذاشت .
(پایان فلش بک)
لوهان شوکه نگاه دیگه ای به در بار انداخت .
*چرا هی اونجا رو نگاه میکنی ؟*
*همین الان یه دیوونه رو دیدم . اومده میگه تو نشانداری منم نشونم باده . معلوم نبود میخواد مخ بزنه یا میخواد پز بده !*
بک خندید * زیاد تعجب نمیکنم چون یکی دیگه هم خودم دیدم . *
شاید اون موقع اگه کسی میومد و به این چهار تا پسر میگفت که همین چند دقیقه کوتاه که باهم بحث داشتن ، شروع داستان جدیدی از زندگیشونه باور نمیکردن ...

♣️The Sign♣️Where stories live. Discover now