♠️hope

21 5 0
                                    

* اسمش کیم هانیله . حواستون باشه اون نشانداره ولی نشانش روح مرده هست . میتونه هممون رو با خاک یکسان کنه ولی نزارین این اتفاق بی افته ‌.
ادرس رو برای فرمانده ی تیم میفرستم .
زنده بیارینش و ... سعی کنید نمیرین .*
بکهیون با جدیت نقشه رو به افراد روبه روش گفت ‌و بقیه بعد از دریافت محل مورد نظر راهی شدن .
* میخوای چیکارش کنی ؟*
چانیول از بکهیون پرسید .
*‌کاری که باید بکنم . ازش بازجویی میکنم .*
*نمیکشیش ؟*
بکهیون چند دقیقه مکث کرد ‌ولی جوابی نداد ‌.
* فقط دعا کن بتونیم بگیریمش .*
.
.
.
کلافه کتش رو روی زمین انداخت و خودش رو پرت کرد روی تخت .
اهی کشیدوچند بار پاهاشو رو تخت کوبوند .
شاید اگه فقط چند ثانیه زودترتصمیم گرفته بود میتونست اون چند نفر رو نجات بده .
اون جون وو عوضی ...
با صدای زنگ در پاشد و درو باز کرد ولی قبل از اینکه بفهمه چی شده چند نفر ریختن سرش و پخش بر زمینش کردن .
* کیم هانیل . شما به جرم همکاری با دشمن قسم خورده ی نشاندار ها ، توسط سازمان YMB دستگیر میشید .*
این اخر کار بود نه ؟
نشاندار ها به خاطر قتل هایی که انجام داده بودش میکشتنش .
همیشه همینطور بوده .
چیووک هم همینکارو میکرد ‌. از بچگیش بهش گفته بودن که نشاندارا ادم های بدین .
پس یعنی چیووک میومد که از دست این اوم بدا نجاتش بده یا میزاشت به حال خودش بمیره .

توی کل راه تا سازمان هانیل به این مسئله فکر میکرد که چند درصد احتمال داره که چیووک بیاد دنبالش کنه .
وقتی به سازمان رسیدن ، بدون هیچ وقفه ای هانیل رو دسبند زده شده به اتاق بازجویی بردن .
بعد از چند دقیقه یه پسر تقریبا قد کوتاه وارد اتاق شد .
*کیم هانیل ... ۲۴ ساله ... عجیبه که نشانداری ولی هنوز زنده ای ... اونم تو اون جهنم دره .*
سوهو خیلی خونسر شروع کرد و طرف دیگه ی میز نشست .
" تا حالا این جنبه ی سوهو هیونگ رو ندیده بودم !" سهون از پشت شیشه ی اتاق با تعجب گفت .
* سوهو هیونگ کلا ادم  مهربونیه حتی با کسایی کهمیان اینجا ولی توی کارش خیلی جدیه *
لوهان با لبخند گفت .
* و همینطور خیلی سکسی *
با این حرف کریس خرکسی که لبخندی داشت ، لبخندش محو شد و پوکر فیص به ریس زل زد .

* رابطه تو با جیووک چی بودش ؟ بابات بود ؟ داداشت بود ؟فامیلت بود ؟ شایدم شوگر ددیت بود ؟ یا شایدم تو فاکر بادیش بودی ؟*
هانیل روشو برگردوند ولی حرفی نزد .
چرا حرف نمیزد ؟
اون که الان میتونست کمک کنه .
میتونست قبل از اینکه دیر بشه یه کاری بکنه که بعدا حسرتش رو نخوره .
ولی نمیتونست . واقعا میخاست حرف بزنه ولی خبر نداشت که چیووک خیلی وقته که کنترل ذهتش رو به دست گرفته .
* اگه حرف بزنی باهات مهربون میشم . ولی حرف نزنی اتفاق خوشایندی نمی افته دختر جون .*
سوهو اروم گفت .
هانیل بازم هرفی نزد .
سوهو اهی کشید
*چند دقیقه اینجا تنها یمون شاید نظرت عوض شد . اها در ضمن فکر فرار هم به سرت نزنه . اینجا عمرا بتونی از نشانت استفاده کنی .*
سوهو اینو گفت و بیرون رفت .

♣️The Sign♣️Où les histoires vivent. Découvrez maintenant