♠️sicret

21 6 0
                                    

" امشب چیکاره ای ؟"
چندبار چشماشو مالید تا مطمئن شه که توهم نزده .
بعد از اینکه از هوشیار بودنش مطمئن شو دستشو جلوی سرش گرفت و ادای انفجارو دراورد .
*بوم*
یوجین از بالای عینکش نگاهش کرد و سری از تاسف تکون داد .
*میدونی هرروز با خودم فکر میکنم گناهم چی بوده که با شما دوتا اینجا گرفتار شدم .*
چانیول دوباره به پیام روبه روش خیره شد .
تقریبا یک هفته از زمانی‌ که از شبی که با بکهیون بود میگذشت ، و الان بک واقعا بهش پیام داده بود !
به هر حال سعی کرد با معمولی ترین حالت ممکن جوابش روداد .
"اره بیکارم ... چطور مگه ؟"
'راستش یه سری چیز میزه که فک میکنم تو هم باید بدونی . '
چیرو لازم بود بدونه ؟
" باشه حله ... میخوای بریم بیرون ؟"
' اره . خوبه پس ساعت ۷ بیا ایستگاه اتوبوس نزدیک خونه ی ما . ماشینتم نیار .'

*معنی نداره ، راه نداره ، ممکن نیست ، اصلا نمیشه !*
ایندفعه صدای اه بلند یوجین رفت بالا
*دوباره چته تو ؟ اون یکی از اونور هی داره داد میزنه این یکی هم اینور داره با خودش حرف میزنه !*
سهون پوکر کلش از چهارچوب در نمایان شد .
* بنده عر نمیزنم بنده وسط‌ عملیات مهمی هستم که نمیتونم انجامش بدم .*
یوجین هممتقابلا پوکر بهش خیره شد .
* تویه لعنتی داری یه لباس اتو میزنی هسته یاتم که نمیشکافی ! دو سه روز دیگه بری خونه خودت اون زن یا شوهر بدبختت چه گناهی کرده که همش باید بشوره بسابه ؟*
*‌حالا اوووو تا من بخوام برم سر خونه زندگی خودم .*
*راست میگه دیگه چرا هی زست میزاری رو نقطه ضعفش ؟*
چانیول با خنده گفت .
* نه که با جناب عالی نبودم !  بیست و شیش سالته هنوز نمیتونه مثل بچه ی ادم غذا درست کنی . فردا پس فردا دوست پسرت ازت غذا بخواد تو وایمیسی مثل بز کوهی نگاش میکنی ؟ *
* چرا اینقد مطمئنی که من دوست پسر میگیرم ؟*
* از تو بعید نیست ... یه بارم نشده بیای بگی من دوست دختر دارم . فکر میکنی باور میکنم بعدا برام عروس بیاری ؟*
چانیول با خنده سری تکون داد .
* اها ... راستی ایمو ، شما به اون شایعه ی ۱۶ سال پیش باور داری ؟ پسر بازمانده و اینا . *
*راستشو بخوای اره ...یکی از فامیل های نزدیک آجوما هستش .*
*شما آجوما رو از کجا میشناسین ؟*
*وقتی بچه بودم با یکی از دوستام خیلی پیشش میرفتیم . دوستم خیلی بیشتر بهش نزدیک بود . و مثل اینکه بچه ی  مازمانده ... پسر دوستمه . من بعد ازدواجم دیگه ندیدمش . البته خودم هنوز پسره رو ندیدم .*
*اینجوری که میگن ... رئیس سازمان پسر بازماندست .*
* واقعا ؟ یعنی اون پسر بچه ی مینیونگه ؟؟وا خدایا ... خیلی به هم شبیهن . تو بهش نزدیکی ؟*
* اره تقریبا . همسن هستیم پس زود باهم دوست شدیم .*
*یه روز بیار ببینمش ... میخوام ببینم پسر مینیونگ چه قدر بزرگ شده .*
چانیول لبخندی زد .
*باهاش قرار بزار .*
* چیییییییییی؟؟؟؟* .
صدای فریاد چانیول بلند شد .
* چرا داد میزنی ؟؟میگم باهاش قرار بزار .*
* واقعا باورم نمیشه ... بقیه باید مامان و ایمو هاشون رو راضی کنن که ما میخوایم بایه پسر قرار بزاریم حالا من باید بگم نمیخوام قرار بزارم .*
*خاک تو سرت مرد گنده ... ۲۶ سالته هنوز ور دل منی . همسن های تو الان دو سه تا هم بچه تو بغلشونه .*
چانیول از روی ناباوری پلکی زد و کلافه دستی لای موهاش کشید .
نگاهی به ساعت انداخت . شت ساعت چهار بود .
سه ساعت برای اینکه فکر کنه چی بپوشه خیلی کم بود .
‌.
.
.
*پارک چانیول از یه شهر دیگه اومدی اینجا ؟*
چانیول نفس نفس زنان جلوی بکهیون روی زانوهاش خم شد .
*گفتی ... گفتی ماشین نیارم ... پدرم در اومد خوب !*
بک چشماشو چرخوند .
*اوکی سوار شو .*
بعد از اینکه چانیول هم سوار ماشین شد ، تا چند دقیقه سکوت بود تا بالاخره چانیول سکوت روشیکوند .
*چی میخواستی بهم بگی ؟ اصلا کجا داریم میریم ؟*
*یه جایی که فقط من و لوهان و حالا تو ازش از وجودش خبر داریم ... یعنی کسی کلا نمیره اونجا . و یه چیزی میخوام بهت بگم که جوخه ی اصلی میدوننش و مثل اینکه اون لوهان دهن لق به سهون گفته پس‌ منم به تو میگم .*
بک خونسرد توضیح داد .
چانیول پوکر اهانی گفت و به احمقی خودش فکر کرد .
" پارک چانیول دقیقا چی باخودت فکر کردی ؟سا ساعت تمام کل اتاقتو زیر و رو کردی‌ که تیپ بزنی . تو برای اخرین قرارتم اینجوری تیپ نزدی ! اعتراف ؟الان واقعا توقع داشتی این بیاد یه کاره یه کاره بهت اعتراف کنه ؟ تویه لعنتی حتی از نمیدونی چته !"
دوباره اون ندای درونش به باد توبیخ گرفتش .

بعد از گذشت نیم ساعت به یه محل متروکه رسیدن .
بک ماشین رو جلوی یکی از خونه هایی که نسبت به بقیه کمتر داغون بود ، توقف کرد و از ماشین پیاده شد .
*اینجا ... کجاست ؟*
بک تا چند دقیقه سکوت کرد .
*همون مکانی که راجع بهش حرف میزدم .*
بک چان رو به پشت بوم راهنمایی کرد .
پشت بوم اون خونه ، با یه اتاقک کوچولو پر شده بود و توش یه یخچال کوچیک و خوراکی بود . روی یکی از دیوار ها هم یه عکس خانوادگی پاره پوره و دورش هم چند تا نقاشی بچگونه بود .
*مثل پاتوق نوجوونا رو پشت بوم مدرست .*
چانیول اروم گفت و بک هم لبخندی زد .
*وقتی بچه بودم بابام اینجا رو برای من درست کرد . هرموقع میخواستیم کاری کنم که مامانم نفهمه میومدم اینجا .*
نگاه پر تعجب چانیول برگشت سمتش .
* اینجا ... خونتونه ؟*
بک لبخند ساختگی زد و سرش رک به نشونه ی تایید تکون داد .
چانیول که حس و حال بد بک رو فهمید یهو شروع کرد .
*میدونی من از قدرتم زیاد خوشم نمیاد .*
*چرا ؟*
چان لبه ی پشت بوم نشست و کمی فکر کرد .
تا حالا در مورد این مسئله با کسی حرف نزده بود .
*وقتی هشت سالم بود بابام به خاطر مریضی مورد . ولی اخر معلوم شد که به خاطر سمی بوده که نشاندار ها بهش تضریق کرده بودن . مامانم هم سر این موضوع افسردگی گرفت . مامانم نشاندار نبود . یهو افسردگیش شدید شد . منم اون موقع هنوز سنم کم بود ولی هرکاری تونستم کردم . ولی جواب نداد . اخرم مامانم خودشو خونمون رو به آتیش کشید . اولا از قدرتم متنفر بودم ولی باهاش کنار اومدم .*
بک پلکی زد ‌.
*پس مثل همیم ‌...*
چانیول به نیمرخش خیره شد .
*منم یه همچین ماجرایی دارم ...میدونی اون شایعه راجع به بچه ی بازمانده ... راستش اون منم .*
چانیول سعی کرد خودشو متعجب نشون بده .
بک از حالتش خندش گرفت .
* لازم نکرده اینجوری قیافه بگیری ... میدونم سهون همچیو بهت گفته .*
* راستش دقیقا شب تولدی بود که قرار بود نشان دربیارم . من کلا از بچگیم زیادی لوس بودم ولی خدایی سنمم کم بود . اون شب ... اون شب فهمیدم که بدترین صحنه ای که یه بچه میتونه ببینه مرگ پدرومادرشه .*
چان به صورت گرفته ی بکهیون خیره شد .
* فک کنم تنها نقطه شباهتمون اینه که از نشانخوار ها متنفریم .*
* از چه نظر ؟*
چان ابرویی بالا انداخت .
* خوب ببین واقع بین باش ... قدمون که بهم نمیخوره ، منم که صد برابر از تو باهوش تر و باحالترم . پس دیگه نقطه شباهتی پیدا نمیشه .*
بک خنده ای کرد .
*واقعا که خیلی خودشیفته ای !*
با لرزش چیزی توی جیبش ، گوشیش رو بیرون کشید و جواب داد .
*بله ؟ کیونگ تویی ؟*
جمله بعدی که شخص پشت تلفن گفت باعث شد که بک با شدت از جاش پاشه .
*الان میام اونجا . یه زنگ به لوهان بزن بهش خبر بده .*
* چیشده ؟* چانیول متعجب پرسید .
*به یکی از شعبه ها حمله شده ... چیووک سوپرایزش رو رو کرده ...*

♣️The Sign♣️Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin