* هدف بعدی چیووک ... یه دست اوردن بازمانده ی ۱۶ سال پیشه .*
همین جملخ برای اینکه بکهیون حس کنه که دیگه کاری از دستش بر نمیاد کافی بود .
اگر هم از دستش بر می اومد ، نمیتونست انجام بده ؛ یا به عبارتی دیگه نمیخواست انجام بده .حتی تصور اینکه هدف بعدی چیووک خودش بود دلش میخواست نثل موقعی وه بچه بود ، بره و توی کمد قایم شه تا موقعی که باباش بیاد و بهش اطمینان بده که هیچی نیست و پیشش میمونه تا ازش محافظت کنه .
* نقشش ... چیه ؟*
* فعلا نقشه ای نداره . من مسئول نقشه ها بودم . ولی بدون من هم میتونه کارایی بکنه .*
چند دقیقه سکوت بر قرار شد .
قطعا اگه موقیت دیگه ای بود بکهیون حتی نمیتونست بعد از شنیدن اون خبر ، روی پاهاش وایسه .
* چرا داری بهمون همچیو میگی ؟*
هانیل زیونی به لبهاش زد .
*میدونی ، من ظاهرم با باطنم خیلی فرق داره .
از موقعی که فهمیدم توی اون جهنم واقعیت چیه ، دلم میخواست یکی بیاد و نجاتم بده . بهم بگه که بیدار شو ... نمیخوام ایگ فرصت از دستم بره .
از طرفی دیگه نمیخوهم اون بچه گیر بی افته .
از همون اول هم میخواستم کاری کنم که دست چیووک بهش نرسه . حتی اگه به ارزش جونم تموم میشد .*
بک تکخندی زد .
میدونست که بعد از اون حادثه ، برای دوماه غیب شده بوده .
جالب بود که هیچی از اون دو ماه یادش نمی اومد ولی فقط یه چیز رو خیلی خوب یادش بود .
دختر بچه ای که مثل خودش بی پناه بود .
چیز زیادی یادش نیست ولی یادشه که از اون دختر بچه مواظبت میکرد .
دختر بچه ای که شباهت خیلی زیادی به زن روبه روش داشت .
* بالاخره یاد گرفتی موهاتو ببندی ؟*
با لبخندی ضعیف زمزمه کرد .
هانیل هم لبخندی زد
*خیلی بزرگ شدی بکهیون ...** چی ؟ اینا همو میشناسن ؟*
جونگین با تعجب گفت .
لوهانم عصبی پوفی کرد .
*معلوم نیست داره چیکار میکنه . از اون دوماه فقط یه دختر بچه یادشه که ایشون از اب دراومدن .*
.
.
.
*اون همچی رو اعتراف کرده . ولی هنوز نمیشه بهش اعتماد کرد . میدونم که دروغ نمیگه ولی باز به هر حال ... چند سالی توی جبهه ی دشمن بوده پس به همین اسونیا هم نیست .*
بکهیون جدی توضیح داد و منتظر نظری از بقیه شد .
* نمیخواین چیزی بگین ؟*
بعد از اینکه جوابی نشنید ، پکر گفت .
* بک باید بگم که کاملا حق با توئه ولی اخه از کجا اینقد مطمئنی که اون دختر همون بچه ای باشه که تو یادته ؟*
*خاطرات به مرور زمان بر میگردن . خودت اینو گفتی . منظورم این نیست که خاطرات برگشتن . ولی میخوام بگم که خاطراتی که با این دختر داشتم از قبل برام خیلی پر رنگ تر شده . بعدشم هیچوقت حس ششم منو دست کم نگیر .** نکنه گلوت میش دختره گیر کرده ؟ نیمه گمشدته ایا؟*
با این حرف کریس پس گردنی محکمی از سوهو خریدار شد .
* مرسی هیونگ*
* قابلی نداشت عزیزم *جونگین که متوجه ی اخم چانیول بعد از حرف کریس شده بود با ارنجش ظربه ای بهش زد .
* حسودی میکنی ؟*
چان به گیجی بهش نگاه کرد
* به چی باید حسودی کنم ؟*
* نمیدونم والا . بعد ا حرف کریس اخم کردی گفتم شاید خبریه *
چانیول یهو با چشمای گشاد بهش نگاه کرد .
اصلا مخش به این موضوع نکشیده بود .
* نه بابا موضوع اصلا اون نیست ...*
BẠN ĐANG ĐỌC
♣️The Sign♣️
Fanfictionthe sign کامل های اصلی : چانبک ، هونهان کاپل های فرعی : کریسهو ، کایسو نویسنده : endless ژانر : اسمات ، کمدی ، ماورائی ، جنایی "چی میشه اگه دوسم داشته باشی ؟" "بهت عادت میکنم ، خیلی زیاد . و خدا هم ازم میگیرتت . میگن اگه کسی ر دوست داشته باشی خدا...