♠️The Past *2*

63 12 5
                                    

اون روز رو خیلی خوب یادشه . روزی که شنیده بود خانواده ی عزیزترین شخص زندگیش ، تنها پسر خالش ؛ قتل عام شدن .
لوهان وقتی ۸ سالش بود که خانواده ی بکهیون ، قتل عام شدن . لوهان بچه ی خیلی ساکت و مظلومی بود . خانوادهی لوهان توی چین زندگی میکردن. مادرش کره ای و پدرش چینی بودن .ولی زیاد رابطه ی خوبی با مینیونگ و یوجین نداشتن . لوهان توی تابستون ها میرفت و خونه ی بکهیون میموند ولی مادر و پدرش برمیگشتن چین .
هرموقع لوهان توی دردسر می افتاد بک می اومد و کمکش میکرد ولی الان ...
بعد از اون اتفاقی که برای خانواده ی بک افتاده بود ، برای دوماه هیچ خبری تز بک نبود و این لوهان رو دیوونه تر از قبل کرد .
بعد از دوماه آجومایی که یکی از دوست های نزدیک مینیونگ و یوجین بود خبر داد که بک پیش اونه و جاش امنه .
مادر لوهان بعد از شنیدن مرگ تنها خواهرش ، تنها چیزی گفت این بود * مینیونگ فقط یه نشاندار احمق بود که عاشق ادم اشتباهی شد !*
لوهان همیشه با خودش فیکر میکرد که این حرف مادرش بی عدالتی محضه .
مادر و پدر لوهان نشاندار نبودن . و به خاطر همین هم مادرش با مینیونگ رابطه خوب نداشتن .
وقتی لوهان ده سالش شد ، نشان عجیبی روس گردنش ظاهر شد و اونجا بود که فهمید نشانداره .
مادرش خیلی دوندگی کرد تا بتونه نشانش رو پاک کنه یا از بین ببره ، ولی نمیتونست .
اون موقع بود که پدر لوهان جمله ای به زبون اورد که اگه هر کس دیگه ای به جز لوهان بود تا الان خودش رو کشته بود . *لوهان تو دیگه پسر من نیستی *
اون روز لوهان درمونده به مادرش نگاه کرده بود . ولی مادرش هم هیچ چیزی نگفت ... اونجا بود که لوهان فهمید کوچکترین ارزشی برای پدرو مادش نداره .
.
.
.
وقتی که لوهان ۱۵ سالش شد ، تصمیم گرفته بود فرار کنه .
۶ سال تمام اخلاق و رفتاد پدر و مادر رو مخش رو تحمل کروه بود . تمام حرف هایی که توی این ۶ سال شنیده بود .
نشده بود یکبار هم برای خودش زندگی کنه . هرکاری کرده بود برای پدر و مادرش بود .
نمره هاش ، کار هاش ، حتی زندگیش ...
لوهان زیاد کتابخونه میرفت و توی تمام این دورانی که دوستی پیدا کرده بود که از خود ۶ سال بزرگتر بود .
ژانگ ییشینگ .
ییشینگ به خاطر برادرش و عموش ، هر از گاهی به کره میرفت . و قرار بود به زودی بره کره .
لوهان میتونست این اخرین شانسش برای رها شدن از دست مادر و پدرشه .
با هزار جون بدبختی ییشینگ رو راضی کرده بود و چند روز بعدش لوهان روی صندلی های هواپیمایی که مقصدش به کره بود نشسته بود .
ذره ای از کارش پشیمونی نداشت . میتونست الان برای خودش زندگی کنه .

===♥️===♥️===♥️===♥️===♥️===♥️==
خوب خوب عزیزانم
امیدوارم که تا اینجا از the sign خوشتون اومده باشه .
راجع به برنامه ی آپ هم ، فعلا الگوی خواصی نداره ممکنه هرروز باشه ، ممکنه هفته ای یکبار ، ولی سعی میکنم که زود به زود آپ کنم .
برنامه ی آپ ها هم میگم بهتون
کامنت و ووت فراموش نشه 😋

♣️The Sign♣️Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon