چان حس میکرد که ممکنه الان از شدت خنده پاره شه .
سهون پوکر بهش نگاه کرد .
* وای ... وای خدایا ... خیلی احمقی اوه سهون ... واقعا رفتی به پسره اونجوری گفتی ؟؟*
چان وسط خنده ااش بریده بریده پرسید .
سهون پوکر دست هاش رو زد زیر بغلش * خوشحال میشم اگه درست از مثل خر خندیدنت برداری . *
بعد دوباره چنگی لای موهاش انداخت . الان رسما شبیه این بچه تخس های رو مخ شده بود .
چانیول بالاخره خندش قطع شد و یاد جمله ی پسره توی بار افتاد
* اخ اخ ببخشید یادم رفت اینو بهت بگم ، ما افرادمون رو که احمق ترن تویه شعبه ی دیگه گذاشتیم .*
* پسره کوتوله ی نیم وجبی زبون دراز پرو ... یه تنه با اون قدش رید بهم !*
زیر لب برای خودش غرغر کرد .
ولی اگه واقعا اون پسر رئیس نشاندارا بود ...
به فاک رفتنش قطعی بود -_-
به این فکر خودش خندید .
اون نیم وجبی چطوری میتونست رئیس باشه ؟
بهش میخورد که تازه ۱۸ / ۱۹ سالش باشه .
* اسمتم بهم نگفتی لعنتی ...*
* کی اسمشو بهت نگفته ؟* با صدای سهون برگشت و گیج نگاهش کرد .
*ها ؟*
* میگم کی اسمش رو بهت نگفته !*
چان فکر نمیکرد اینقد فکرش رو بلند گفته بود *هیچکی ! فضولیش به تو نیومده بچه !* عصبی توپید به سهون .
* اوکی بابا ... چرا الکی جوش میاری ... برا همینه همه بهت میگن سگ اخلاق دیگه * جمله ی اخرش رو جوری داد زد که هرکسی که تو خونشون بود (که البته فقط مادرش بود ) با خبر بشه .
چانیول هم متقابلا داد زد * یااا هیچم سگ اخلاق نیستم ! چطور جرعت میکنی اینطوری با هیونگت حرف بزنی اوه سهون ؟*
سهون دور خونه میدویید و چان هم دنبالش .
* به دو دقیقه اروم بگیرین ! از باغ وحش اومدین مگه ؟ شما ادمین خیر سرتون ! خاک تو سر درازتون کنن .*
با صدای داد سوجین دست از سر هم برداشتن .
* یا اوه سهون ، بار اخرت باشه میری پیش دخترا ی مردم میخوابی !*
سهون نگاه حرصی به چان انداخت .
* به جان تو من هیچی نگفتم !*
* اها تا یادم نرفته بگم بهتون ... جلسه سه روز دیگه هستش ، به نعفتونه که برین ! تا الان شما دوتا اسم داده بودین من جاتون میرفتم !*
سهون و چانیول ، تقریبا دو / سه سال پیش با این سازمان اشنا شده بودن .
سازمان ضد نشانخوار ها ...
وقتی توی این گروه ثبت نام کردن ، رئیسشون رو دیدن .
راستش با دیدن رئیسشون جا خوردن . چجوری همچیم ادم پیری میتونست رئیس باشه ؟
قرار شده بود چان و سهون تا مدت معلومی زیر دست اون کار کنن و به خاطر همین هم ، سوجین مجبور میشد توی جلسات شرکت کنه .
ولی توی این مدت فهمیده بودن که رئیسشون به غیر از پیر بودن ، سگ اخلاق و رو مخ هم هست !* همین که از دست اون پیرزن خرفت خلاص شدیم خودش خیلی چیزه .* سهون درمونده گفت .
* میگم ایمو ... شما این مدت رفتین جلسه ، میشه بگین رئیس چجوری بود ؟*
چانیول برای اطمینان خودش پرسید . صد درصد مطمئن بود که اون پسر کوتوله توی بار بهش چاخان گفته .* اصلا باورم نمیشه همچین ادمی رئیس باشه ... *
چان با شنیدن این جمله خیالش راحت شد .
*اخه خیلی بچست ! بهش میخورد که ۱۹ ساله باشه ولی مثل اینکه همسن شما دوتاست .
قدش زیاد بلند نبود ولی کلا بیشتر دخترا ، حتی پسره هم براش سر و دست میشکونن .
راستش ... منم جدیدا ازش خوشم اومده بود . *
سوجین با لحن و خنده ی شیطانی بهش گفت .
چانیول راهی اتاقش شد و در و پشت سرش بست .
"فاک فاک فاککککککک!!!!!
تمام این نشانی ها با اون پسره توی بار میخورددد
شتتتتت ...
اوکی .... اوکی پارک چانیول اروم باش ....اروم باششششش ... چیزی نیست که ... پس فردا خیلی جنتلمن و ریلکس میرم سر جلسه و انگار نه انگار ..."تند تند برای خودش دیکته کرد .
اره هیچی نشده بود .
اون پسر هم قطعا چانیول رو یادش نبود ...
++++++++++++++++++++++++++++++++
با بدنی لرزون راهی اتاقی بود که بهش ادرس داده بودن .
* ترسیدی ؟* با صدای کیونگسو برگشت سمتش و سریع خودشو جمع و جور کرد .
* من و ترس ؟ یه چیزی بگو بگنجه !* با پوزخند گفت .
دو کیونگسو و کیم جونگین دو جاسوس مانر سازمان بودن که برای ماموریتی ، به یکی از موسسه هایی که نشانخوار ها اونجا بودن ، رفته بودن .
ولی الان ...
الان که رئیس نشانخوار ها هوانگ چیووک اونا رو احظار کرده بود .
تا جایی که میدونستن و میتونستن ، هیچ سوتی نداده بودن و اشتباای نکرده بودن . از گریمشون گرفته تا حرکات و رفتاراشون و کوچکترین چیز ها .
وقتی به در اتاق مورد نظر رسیدن ، هر دو نفس لرزونشون رو بیرون دادن .
*اگه از اونتو زنده بیرون نیوندیم باید بهت بگم که خیلی همکار خوبی بودی * یونگ اروم زمزمه کرد .
جونگین برگشت سمتش *کیونگ ... منم میخوام بهت بگم که ، خیلی وقته ...*
ولی حرفش با باز شدن یهویی در نصفه موند .
ŞİMDİ OKUDUĞUN
♣️The Sign♣️
Hayran Kurguthe sign کامل های اصلی : چانبک ، هونهان کاپل های فرعی : کریسهو ، کایسو نویسنده : endless ژانر : اسمات ، کمدی ، ماورائی ، جنایی "چی میشه اگه دوسم داشته باشی ؟" "بهت عادت میکنم ، خیلی زیاد . و خدا هم ازم میگیرتت . میگن اگه کسی ر دوست داشته باشی خدا...