هانیل نگاهی به ساختمون روبه روش انداخت .
اون چیووک روانی میخواست همچین ساختمونی رو تخریب کنه ؟
نگاهی به گروه پشتش انداخت .
عمرا نمیشد که هر پوتصد نفری که اومده بودن جون سالم ب در میبردن یا سالم فرار میکردن .
*گروه بمب گزاری برن پارکینگ و بمب رو کار بزارن . بقیه هم یکراست برین سراغ طبقه یهشتم سراغ نشاندار ها . اونجا هم بمب بزارین . تقریبا بیست دقیقه تا انفجار وقت داریم توی این بیست دقیقه همرو باید کلکشون رو بکنید . حواستون باشه کسی از ساختمون فرار نکنه . اگه هم موقع فرار گیر افتادید یا مردید ... باید حواستون رو بیشتر جمع میکردین .*
چیووک پوزخندی زد و کنار گوش هانیل زمزمه کرد *موندم رئیس میدونه که هرزه کوچولوش همچین روی وحشی هم داره ؟*
هانیل بدون توجه به چیووک بشکنی زد و ناپدید شد .
حدود پنج دقیقه بعدش ، هیاهو کل ساختمون رو گرفت .
طبقه ی هشتم تبدیل شده بود به کشتارگاه .
از زن و مرد ، جوون و بچه ، رئیس تا کارمند ... همه تبدیل شده بودن به جسد های بدون جون .هانیل وارد یکی از اتاق ها شد . دوتا زن و دوتا مرد اونحا قائم شده بودن .
"اگه میخوای عوض بشی الان وقتشه ... بزار اینا فرار کنن ... بزار خود واقعیت بیاد بیرون "
کسی نمیفهمید نه ؟
اشکالی نداشت اگه چهار نفر رو نجات میداد .
توی فکر بود که اون چهار نفر بدون جون لفتادن جلوی پاش .
*واو ... فرمانده از کی تاحالا اینقدر مهربون شدی ؟ اون هرزه ای که من میشناختم برای کشتن قربانی هاش وقفه نمینداخت ...*
حرفش تموم نشده بود که با شدت کوبیده شد به دیوار و فاصله گرفتن پاهاش از زمین رو حس کرد .
به قیافه ی عصبی هانیل خیره شد .
*حقا ... حقا که ... هرزه ی مورد ... علاقه ی رئیسی .*
خفه گفت و پوزختد مغرورانه ی همیشگیش نشست روی لباش .
*فقط خفه شو به کارات عمل کن . البته که جز ارزوهامه که یه کاری کنم که زیر همین اوار بمونی .*
بدون هیچ حرفی اتاق رو ترک کرد .
با لرزش ساختمان چیووک دست از ور رفتن با گردنش برداشت و با یه بشکن ناپدید شد .
.
.
.
با بیقراری منتظر جواب شخص پشت تلفن بود .
*جواب بده ، جواب بده ... بکهیون لعنتی جواب بده.*
لوهان با دلشوره همش اتاقش رو طول میکرد .
*خبر رو شنیدی؟*
*بله شنیدم ... چرا اینقدر دیر جواب دادی تو ؟ ؟*
*اوش بابا چته ! فقط یه دقیقه دیر جواب دادم .*
*ول کن اینارو ... خبرا رفته تو اخبار بک تو کدوم قبرستونی هستی ؟ سولی و کوک دارن سعی میکنن تا جلوی رسوایی بیشتر توی رسانه رو بگیرن .*
*من نزدیک سازمانم . یه چند دقیقه دیگه میرسم اونجا . تو فعلا همرو جمع کن تا من بیام .*چند دقیقه توی سکوت گذشت . تنها صدای که میوند صدای ظربه های انگشت بکهیون به فرمون بود .
*خوبی ؟* چانیول که حالتگیج و تقریبا عصبی بک رو دید با احتیاط پرسید .
*اره ... فقط یه ذره ... یه ذره هنوز نتونستم شرایط رو تحلیل کنم .*
*کسی بهتون گفت که این ماجرا افتاده ؟*
چانیول خیلی یهویی و جدی پرسید .
* نمیدونم ... کیونگ بهم زنگ زد و خبر داد .*
.
.
.
* مطمئنی خودش بود ؟*
بک با لحنی که ازش زهر میچکید پرسید .
*اره مطمئنم خودش بود .* کیونگ هم جوابش رو داد .
بعد از تحلیل اتفاق ها توی جلسه ، چانیول نشانی کسی که خبر حمله رو داده از کیونگ گرفت .
بعد از اون ، جوخه ی اصلی یه جلسه گذاشتن .*جون وو اول به من زنگ زد و گفت که به ساختمون حمله شده و اون تونسته فرار کنه . منم به کیونگی گفتم که به تو بگه .*
*صد بار بهت گفتم اینقد لوس صدام نزن !* کیونگ زیر لب توپید به جونگین .
*یعنی میگی که جون وو ... جاسوس اصلی ما خودش نشانخواره ؟*
بکهیون که انگار بخواد به بقیه بفهمونه که دارن اشتباه میگن پرسید .
*بک یه دره منطقی فکر کن . بابات رئیس بود بک . یکی از بهترین ها .ولی سرنوشتش اونجوری شد . حالا تو داری راجع به یه جاسوس تازه کار حرف میزنی بک ! تازه گیرم که واقعا تونسته فرار کنه ، چجوری فرار کرده ؟ تمام در های ورودی ، پله ها همچی محاصره شده بوده . مگه اینکه از طبقه ی هشتم خودشو پرت کرده باشه پایین . که اونم غیر ممکنه حتی کریسم که قدرتشو داره نمیتونه همچین ارتفاعی رو تحمل کنه .*
لوهان جدی توضیح داد .
بک سری تکون داد .
حق با لوهان بود . توی این سازمان فقط میشد به همین جنع اعتماد کرد .
بقیه میتونستن خیلی راحت همدیگه رو گول بزنن بدون اینکه کسی بفهمه .
بک از خودش متنفر بود .
اون رئیس نشاندارا بود و تقریبا مسئولیت همه روی دوشش بود .
همچی به نقشه ها و انتخاب های اون بستگی داشت .
ولی از نشانخوار ها نفرت داشت . از اینکه وقتی حتی اسمشون هم میشنید ، سست شدن پاهاش و سرگیجه رو احساس میکرد .
ا اینکه حتی در برابر اسم نشاخوار ها هم ضعیف بود بدش متنفر بود . چه برسه به اینکه بخواد یکیشون رو از نزدیک ببینه .
*مگه جون وو نشان نداره ؟ پس چرا توی اون گروهه ؟*
کریس با تعجب پرسید .
*اینجوری که معلومه حدود پنج شیش نفرشون نشاندار هستن . نشاندارایی که بر علیه خم نوع خودشون میجنگن .*
*بک ! دوربین یه نفرو گرفته معلوم شده طرف دشمن بوده . فقط نتونستیم ردشو بزنیم .*
سوهو با ورود ناگهانیش به اتاق گفت .
بک عکس رو نگاه کرد .
یه دختر ؟!
چانیول پوزخندی زد .
* یه نفرو میشناسم که میتونه ردشو بزنه .*
گوشیش رو دراورد و شماره ای رو گرفت .
بعد از چند تا بوق شخص مورد نظر جواب داد .
*الو تهیونگ ؟*
* هیونگ ؟تویی ؟ چخبر چطوری ؟*
*خوبم . احوال پرسی رو بزار برای بعدا . میخوام رد یه نفرو برام بزنی .*
*هیونگ داری شوخی میکنی باهام ؟ میدونی اگه جی اه بفهمه چیکارم میکنه ؟ سر به تنم نمیزاره لعنتی !*
* مهم نیست خودم بعدا پول درمانتو میدم . راجع به حمله ی امروزه .*
*......باشه قبوله جهنم ولی خودت باید پاسخگوی این وحشی باشیا
' یا کیم تهیونگ وحشی هفت جد و ابادته عوضی !'
صدای جیغ دوست دختر تهیونگ ، کیم جی اه از پشت تلفن شنیده شد به طوری که نگاه پر تعجب بکهیون روی صورت چان ثابت شد .بعد از گذشت چند دقیقه پیامی به گوشیه چانیول ارسال شد .
"اسمش کیم هانیله . خونش توی خیابان سوم نزدیک همون ساختمونیه که امروز ترکیده .
و اینکه همچون پس گردنی خوردم که گردنم کبود شده و یک هفته از شیطونی کردن معافم میفهمی یعنی چی ؟خودت پاسخگو باش هیونگ ."
*پارک چانیول یه ساعته مارو علاف کردی چیکار داری میکنی ؟*
* جناب بیون اینقد جوش نزن ... جای اون دختره رو پیدا کردم .*===❤===❤===❤===❤===❤===❤==
اینم از پارت جدید .
اول یه توضیحی راجع به قدرت مشترک نشاندار ها و نشانخوار ها بگم :
هردویه این ها میتونن با یه بشکن تا یه مکان مشخصی رو تلپورت بشن . ولی کسایی که نشان تلپورت رو دارن میتونن حتی به کشور های مختلف هم تلپورت کنن .و اینکه یه تشکر حسابی از عزیزانی که سین میزننا داستان رو هم میخوننا . ولی ووت نمیدن چون حال ندارن 😐 به جان خودم یک ثانیه هم از وقتتون رو نمیگیره ووت دادن عزیزم .
ممنونم از کسایی که داستان رو دنبال میکنن و ووت هم میدن ❤
منتطر پارت بعدی باشین و کامنت و ووت فراموش نشه .
( تورو خدا اگه میخونید ووت رو بدین دیگه )
VOUS LISEZ
♣️The Sign♣️
Fanfictionthe sign کامل های اصلی : چانبک ، هونهان کاپل های فرعی : کریسهو ، کایسو نویسنده : endless ژانر : اسمات ، کمدی ، ماورائی ، جنایی "چی میشه اگه دوسم داشته باشی ؟" "بهت عادت میکنم ، خیلی زیاد . و خدا هم ازم میگیرتت . میگن اگه کسی ر دوست داشته باشی خدا...