♠️Attack

20 3 0
                                    

هانیل نگاهی به ساختمون روبه روش انداخت .
اون چیووک روانی میخواست همچین ساختمونی رو تخریب کنه ؟
نگاهی به گروه پشتش انداخت .
عمرا نمیشد که هر پوتصد نفری که اومده بودن جون سالم ب در میبردن یا سالم فرار میکردن .
*گروه بمب گزاری برن پارکینگ و بمب رو کار بزارن . بقیه هم یکراست برین سراغ طبقه یهشتم سراغ نشاندار ها . اونجا هم بمب بزارین . تقریبا بیست دقیقه تا انفجار وقت داریم توی این بیست دقیقه همرو باید کلکشون رو بکنید . حواستون باشه کسی از ساختمون فرار نکنه . اگه هم موقع فرار گیر افتادید یا مردید ... باید حواستون رو بیشتر جمع میکردین .*
چیووک پوزخندی زد و کنار گوش هانیل زمزمه کرد *موندم رئیس میدونه که هرزه کوچولوش همچین روی وحشی هم داره ؟*
هانیل بدون توجه به چیووک بشکنی زد و ناپدید شد .
حدود پنج دقیقه بعدش ، هیاهو کل ساختمون رو گرفت .
طبقه ی هشتم تبدیل شده بود به کشتارگاه .
از زن و مرد ، جوون و بچه ، رئیس تا کارمند ... همه تبدیل شده بودن به جسد های بدون جون .

هانیل وارد یکی از اتاق ها شد . دوتا زن و دوتا مرد اونحا قائم شده بودن .
"اگه میخوای عوض بشی الان وقتشه ... بزار اینا فرار کنن ... بزار خود واقعیت بیاد بیرون "
کسی نمیفهمید نه ؟
اشکالی نداشت اگه چهار نفر رو نجات میداد .
توی فکر بود که اون چهار نفر بدون جون لفتادن جلوی پاش .
*واو ... فرمانده از کی تاحالا اینقدر مهربون شدی ؟ اون هرزه ای که من میشناختم برای کشتن قربانی هاش وقفه نمینداخت ...*
حرفش تموم نشده بود که با شدت کوبیده شد به دیوار و فاصله گرفتن پاهاش از زمین رو حس کرد .
به قیافه ی عصبی هانیل خیره شد .
*حقا ... حقا که ... هرزه ی مورد ... علاقه ی رئیسی .*
خفه گفت و پوزختد مغرورانه ی همیشگیش نشست روی لباش .
*فقط خفه شو به کارات عمل کن . البته که جز ارزوهامه که یه کاری کنم که زیر همین اوار بمونی .*
بدون هیچ حرفی اتاق رو ترک کرد .
با لرزش ساختمان چیووک دست از ور رفتن با گردنش برداشت و با یه بشکن ناپدید شد .
.
.
.
با بیقراری منتظر  جواب شخص پشت تلفن بود .
*جواب بده ، جواب بده ... بکهیون لعنتی جواب بده.*
لوهان با دلشوره همش اتاقش رو طول میکرد .
*خبر رو شنیدی؟*
*بله شنیدم ... چرا اینقدر دیر جواب دادی تو ؟ ؟*
*اوش بابا چته ! فقط یه دقیقه دیر جواب دادم .*
*ول کن اینارو ... خبرا رفته تو اخبار بک تو کدوم قبرستونی هستی ؟ سولی و کوک دارن سعی میکنن تا جلوی رسوایی بیشتر توی رسانه رو بگیرن .*
*من نزدیک سازمانم . یه چند دقیقه دیگه میرسم اونجا . تو فعلا همرو جمع کن تا من بیام .*

چند دقیقه توی سکوت گذشت ‌. تنها صدای که میوند صدای ظربه های انگشت بکهیون به فرمون بود .
*خوبی ؟* چانیول که حالتگیج و تقریبا عصبی بک رو دید با احتیاط پرسید .
*اره ... فقط یه ذره ... یه ذره هنوز نتونستم شرایط رو تحلیل کنم .*
*کسی بهتون گفت که این ماجرا افتاده ؟*
چانیول خیلی یهویی و جدی پرسید .
* نمیدونم ... کیونگ بهم زنگ زد و خبر داد .*
.
.
.
* مطمئنی خودش بود ؟*
بک با لحنی که ازش زهر میچکید پرسید .
*اره مطمئنم خودش بود .* کیونگ هم جوابش رو داد .
بعد از تحلیل اتفاق ها توی جلسه ، چانیول نشانی کسی که خبر حمله رو داده از کیونگ گرفت .
بعد از اون ، جوخه ی اصلی یه جلسه گذاشتن .

*جون وو اول به من زنگ زد و گفت که به ساختمون حمله شده و اون تونسته فرار کنه . منم به کیونگی گفتم که به تو بگه .*
*صد بار بهت گفتم اینقد لوس صدام نزن !* کیونگ زیر لب توپید به جونگین .
*یعنی میگی که جون وو ... جاسوس اصلی ما خودش نشانخواره ؟*
بکهیون که انگار بخواد به بقیه بفهمونه که دارن اشتباه میگن پرسید .
*بک یه دره منطقی فکر کن . بابات رئیس بود بک . یکی از بهترین ها .ولی سرنوشتش اونجوری شد . حالا تو داری راجع به یه جاسوس تازه کار حرف میزنی بک ! تازه گیرم که واقعا تونسته فرار کنه ‌، چجوری فرار کرده ؟ تمام در های ورودی ، پله ها همچی محاصره شده بوده . مگه اینکه از طبقه ی هشتم خودشو پرت کرده باشه پایین . که اونم غیر ممکنه حتی کریسم که قدرتشو داره نمیتونه همچین ارتفاعی رو تحمل کنه .*
لوهان جدی توضیح داد .
بک سری تکون داد .
حق با لوهان بود . توی این سازمان فقط میشد به همین جنع اعتماد کرد .
بقیه میتونستن خیلی راحت همدیگه رو گول بزنن بدون اینکه کسی بفهمه .
بک از خودش متنفر بود .
اون رئیس نشاندارا بود و تقریبا مسئولیت همه روی دوشش بود .
همچی به نقشه ها و انتخاب های اون بستگی داشت .
ولی از نشانخوار ها نفرت داشت . از اینکه وقتی حتی اسمشون هم میشنید ، سست شدن پاهاش و سرگیجه رو احساس میکرد .
ا اینکه حتی در برابر اسم نشاخوار ها هم ضعیف بود بدش متنفر بود . چه برسه به اینکه بخواد یکیشون رو از نزدیک ببینه .
*مگه جون وو نشان نداره ؟ پس چرا توی اون گروهه ؟*
کریس با تعجب پرسید .
*اینجوری که معلومه حدود پنج شیش نفرشون نشاندار هستن . نشاندارایی که بر علیه خم نوع خودشون میجنگن .*
*بک ! دوربین یه نفرو گرفته معلوم شده طرف دشمن بوده . فقط نتونستیم ردشو بزنیم .*
سوهو با ورود ناگهانیش به اتاق گفت .
بک عکس رو نگاه کرد .
یه دختر ؟!
چانیول پوزخندی زد .
* یه نفرو میشناسم که میتونه ردشو بزنه .*
گوشیش رو دراورد و شماره ای رو گرفت .
بعد از چند تا بوق شخص مورد نظر جواب داد .
*الو تهیونگ ؟*
* هیونگ ؟تویی ؟ چخبر چطوری ؟*
*خوبم . احوال پرسی رو بزار برای بعدا . میخوام رد یه نفرو برام بزنی .*
*هیونگ داری شوخی میکنی باهام ؟ میدونی اگه جی اه بفهمه چیکارم میکنه ؟ سر به تنم نمیزاره لعنتی !*
* مهم نیست خودم بعدا پول درمانتو میدم . راجع به حمله ی امروزه .*
*......باشه قبوله جهنم ‌‌ ولی خودت باید پاسخگوی این وحشی باشیا
' یا کیم تهیونگ وحشی هفت جد و ابادته عوضی !'
صدای جیغ دوست دختر تهیونگ ، کیم جی اه از پشت تلفن شنیده شد به طوری که نگاه پر تعجب بکهیون روی صورت چان ثابت شد .

بعد از گذشت چند دقیقه پیامی به گوشیه چانیول ارسال شد .
"اسمش کیم هانیله . خونش توی خیابان سوم نزدیک همون ساختمونیه که امروز ترکیده .
و اینکه همچون پس گردنی خوردم که گردنم کبود شده و یک هفته از شیطونی کردن معافم میفهمی یعنی چی ؟خودت پاسخگو باش هیونگ ."
*پارک چانیول یه ساعته مارو علاف کردی چیکار داری میکنی ؟*
* جناب بیون اینقد جوش نزن ... جای اون دختره رو پیدا کردم .*

===❤===❤===❤===❤===❤===❤==
اینم از پارت جدید .
اول یه توضیحی راجع به قدرت مشترک نشاندار ها و نشانخوار ها بگم :
هردویه این ها میتونن با یه بشکن تا یه مکان مشخصی رو تلپورت بشن . ولی کسایی که نشان تلپورت رو دارن میتونن حتی به کشور های مختلف هم تلپورت کنن .

و اینکه یه تشکر حسابی از عزیزانی که سین میزننا داستان رو هم میخوننا . ولی ووت نمیدن چون حال ندارن 😐 به جان خودم یک ثانیه هم از وقتتون رو نمیگیره ووت دادن عزیزم .

ممنونم از کسایی که داستان رو دنبال میکنن و ووت هم میدن ❤
منتطر پارت بعدی باشین و کامنت و ووت فراموش نشه ‌.
( تورو خدا اگه میخونید ووت رو بدین دیگه )

♣️The Sign♣️Où les histoires vivent. Découvrez maintenant