♠️Plan

25 6 0
                                    

دود کل دید اتاق رو گرفته بود و به سختی میشد با کسی چشم تو چشم شد .
بوی الکل به قدری زیاد بود که ادم نخوره ، مست میشد .
* هیچ چیزی مربوط به نقشه رو نمیگن . از وقتی فهمیدن براشون جاسوس گذاشتیم خیلی محتاط تر شدن . اون رئیس جقله ی ریز میزه ... و اینطور که معلومه جوخه ی اصلی تعدادش افزایش یافته دقیقه نمیدونم چند نفر ولی ... *
با بالا اودم دست ادم پشت میز ساکت شد .
* جون وو ... چرا تکلیفت ناقسه ؟*
صدای خش دار و کلفت رئیسش به گوشش که رسید از سر تا پاشو لرزوند ، این قدرت هیولا بود . قدرت چیووک .
جون وو جز تعداد نفرات نشانداری بود که برای نشانخوار ها کار میکرد . جاسوس سازمان نشاندارا و دست دست راست چیووک . نشاندارا ی توی این سازمان انگشت شمار بودن ، چیووک هم اونارو برای قدرت فوق العادشون میخواست ، و اینکه ضد نشاندار ها هم بودن خودش یه امتیاز بود .
* ب...ببخشید قربان ... رئیسشون خیلی محتاطه . خودشم مخحتاط نباشه مشاورش خیلی حواس جمعه .*
چیووک خنده ی خشکی کرد .
*این یه بار و می بخشمت چون بچه ی خوبی هستی . ولی دفعه ی بعدی اگه ببینم تکلیفت ناقسه ، شاید مجبور بشم باهات به صورت خصوصی ‌کار کنم . متوجهی که ؟*
جون وو پوزخندی زد . * بله قربان . دیگه عمرا تکرار نمیشه . *
معمولا هر کسی که کارش رو درست توی سازمان انجام نمیداد ، مرگش حتمی بود . یا حداقل چیووک کاری میکرد که دیگه نتونه مثل قدیم باشه .
* قربان ... نتایجی که میخواستین حاظر شد .*
با وردود نفر سوم به اتاق نگاه ها سمت در چرخید .
کیم هانیل یکی از ادمایی بود که چیووک مثل چی بهش اعتماد داشت . جون وو و هانیل به سایه های چیووک مشهور بودن .
* شعبه ای که میخواستین رو پیدا کردم . یه ساختمون اداری تقریبا ده طبقه هستش که طبقه ی هشتمش رو تقریبا دویست نفر از نشانخوار ها مرکز اصلیشون اونجاست . *
چیووک سری تکون داد .
* بقیه کارا با تو . خودت دسته رو جمع کن و ساختمون رو با خاک یکسان کن .*
* ولی قربان اونجا یه ساختمون اداریه ...*
حرف هانیل تموم نشده بود که چیووک توپید بهش .
* اگه جونتو دوست داری به نفعه دیگه گنده تر از دهنت زر نزنی و خفه شی . ساختمون رو تخریب کن . همین . *
هانیل سری تکون داد .
*تو هم مرخصی . توی این پرونده شما دوتا باید باهم کار کنید . به هر حال ... دوتا نشاندار خیلی بهتره . *
جون وو و هانیل از اتاق بیرون رفتن .
* تیم خودت رو خبر کن بیان . من نقشه های ساختمون و مراحل عملیات رو توضیخ میدم .*هانیل جوی توضیح داد .
*هه ... میدونی میتونم قسم بخورم وحشی ترین دختری هستی که تو زندگیم دیدم . دختر و اینقد وحشی بازی ؟ هرچند واسه هرزه ای مثل تو عادیه ... *
با مشتی که تو چونش خورد ساکت شد .
* اگه میخوای رئیس عزیزت بیشتر به خون ما دوتا تشنه نشه برو و اون گروه تخمیت رو جمع کن و تا نیم ساهت ویگه تو اتاق جلسه باش . همین که من و تو جز نشاندارای سازمان هستیم دلیل خوبی برای کشته شدنمونه . *
جون وو خون تو دهنش‌رو جمع کرد .
* واو ... میدونی چیه ؟ واقعا ازت متنفرم ! ولی از یه نظرم درست میگی . همینجوریش رئیس به خونمون تشنست . *
هانیل ابرویی بالا انداخت و راهی اتاق جلسه شد .
یه بار دیگه خاطراتش مرور شد .
۰چیشد که سر از اینجا در اورد ؟
یه دختر بچه ی ساده ی بدبخت .
دختر بچه ای که بعد از ترد شدن ، آواره ی کوچه و خیابون شده بود .
هانیل از بچگیش زیبایی خیره کننده ای داشت .
مدرش معتاد بود و مادرش هم یه دیوونه ی تمام عیار .
وقتی پنج سالش بود مادرش اوردوز کرد .
وقتی که هفت سالش شد ، توسط پدرش مورد تجاوز قرار گرفت . توسط دوستای باباش هم همش دست مالی میشد .
هیچکس نمیتونست فکرشو بکنه . تو سن هفت سالگی باکرگیش از دست رفت .
تک تک اون لمس ها و تک تک اون رفتار ها از جاتب پدر مزخرفش یادشه .
وقتی ده ساله بود پدرش بهش مواد نرسید و بعد یه هفته جون داد .
تو سن ده سالگی نشاندار شد . توی اون سن ، تونست جون سه تا از نشانخوار هایی که میخواستن بهش حمله کنن رو بگیره .
نشان هانیل نشان خیلی کمیاب و قدرتمندی بود .
ارواح مرده . قدرت هانیل ای بود . اون میتونست با احظار کردن روحی ، خودشو تحت مراقبت قرار بده .
بعد از چند ماه اوارگی ، زمانی که دقیقا یک قدمی مرگ بود ، چیووک رو ملاقات کرد .
چیووک اون رو به سازمان اورد و ازش مراقبت کرد . هر از گاهی از سادگیش استفاده میکرد تا نیاز جنسی خودشو بخوابونه . ولی اینا فقط ماحراهای پانزده سالگیش بود .
از شونزده سالگیش به بعد همچی براش مثل روز روشن شد . چیووک قهرمان نبود .
اون ادمی بود که برای منافع خودش ادم های بیگناهی که اصلا از وجود نشاندارا هم خبر دار نبودن رو سلاخی میکرد .
هانیل تبدیل شد به یه دختری که ظاهر خشنی داشت . دیگه ساده نبود و از روی احساسات تصمیم نمیگرفت . فقط‌ میکشت ... وقتی که ظاهرش‌قوی شد باطنش هم شروع کرد به قوی شدن . وای هنوز ته دلش امید داشت که اون بخش از احساساتش توی وجودش باقی مونده باشن .
نفهمید چقد گذشت که صدای در اومد و جون وو و تیمش داخل شدن .
خودشو جمع و جور کرد و نقشه رو توضیح داد .
* نگهبانا راس ساعت چهار بعد از ظهر عوض میشن . تقریبا ده دقیقه تا تعویض وقت هست . تیم A توی پارکینگ بمب هارو جا میزارن . وقتی علامت داده شد بقیه به طبقه ی هشتم حمله میکنیم . هیچ نشانداری نباید زنده بمونه . هرکی که جتی یه نفرم از زیر دستش زنده بره بیرون خودم کارش رو تموم میکنم مفهومه ؟ تخلیه هم دقیقه چند دقیقه مونده به تخریب ساختمون انجام میشه ‌. اگه دیگه کسی هم دیر فرار کرد و زیر اوار موند به ما ربطی نداره . کسی سوالی داره بپرسه .*
اخه می میتونست سواد داشته باشه ؟
این شده بود منطق هانیل .
فقط یکی رو نیتز داشت تا بیاد اون بخش از وجودش که توی کودکیش و احساساتش گیز کرده بود رو نجات میداد .
اونوقت میتونست ادم بهتری بشه ؟

===❤===❤===❤===❤===❤===❤==
بیبی های گلم اطلاعات راجع به فیک و فیک های جدید رو تو چنل تلگرام میتونید ببینید .
@endless_fiction11
کامنت و ووت فراموش نشه بیبی ها .
(لطفا بخونید بعد ووت بدین . فقط ووت خالی واقعا قلب نویسنده میشکنه🙂)

♣️The Sign♣️Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon