Part 8

1.5K 211 5
                                    

بعد از اینکه مدت زیادی روی صندلی نشسته بود بلند شد و خودشو تو آینه نگاه کرد.
راضی سری تکون داد و پول رو به مرد داد.
به سمت فروشگاهی که همیشه خرید میکردن رفت. به رگال پیرهن ها نگاه کرد.
چند تا پیرهن که ازهمون اول چشمشو گرفته بود برداشت و به سمت شلوارها رفت. با دیدن شلوارای جذب که مورد علاقه جیمین بود دستشو دراز کرد تا سایز جیمین رو برداره .....

مدتی گذشت و دید دستاش پر شده. راضی از چیزایی که انتخاب کرده بود بعد از پرداخت پولشون به خونه برگشت.

جیمین هنوز خواب بود پس خداروشکر کرد. لباسارو توی کشوی پایین گذاشت و به سمت آشپزخونه رفت تا غذایی برای شب درست کنه. موزیک آرومی رو پخش کرد و مشغول شد.

.......

با صدای آرامش بخش جونگ کوک که در حال هم خوانی با آهنگ بود چشماشو باز کرد. گیج از جاش بلند شد و آبی به صورتش زد. اینکه بگیم خوشحال بود برای اینکه تونسته بود چند ساعت بخوابه نباید مسخره باشه!
اون واقعا کم خواب شده بود.

خودشو تو آینه نگاه کرد. چهره ی یه آدم افسرده که به زندگی خوبش دهن کجی میکرد. سرشو پایین انداخت و بیرون رفت.
به سمت آشپزخونه راهی شد اما با دیدن شخصی که ایستاده بود شوکه ایستاد.
دستاش به لرزه افتاد. موی مشکی....

صدای چاقو که به تخته میخورد لرزششو بیشتر کرد.
اون قامت، قامت دوست پسرش بود اما بازم ترس مسخره ای به دلش چنگ زد.

جونگ کوک برگشت تا آهنگ رو عوض  کنه که با جیمین ترسیده مواجه شد.
چاقو رو کنار گذاشت و به سمتش رفت. اما جیمین ترسیده یه قدم عقب اومد. لبای لرزونش رو باز کرد و گفت:چیکار کردی؟

جونگ کوک به سمتش قدم برداشت:
باید باهاش مواجه بشی جیمین... ترستو کنار بذار.

جیمین ترسیده دستشو بالا برد و کشیده ی محکمی تو صورت عشقش زد. جونگ کوک مبهوت نگاهش کرد. میشه گفت توقع این رفتار رو نداشت.
جیمین با خشم همراه با ترس گفت: بهت گفتم دیگه هیچوقت موهاتو این رنگی نکن.

جونگ کوک اخماشو درهم کشید: و تو باید به خاطر این بزنی تو گوشم؟

جیمین نمیتونست درک کنه فقط ترس داشت و نمیتونست خشمشو کنترل کنه. جونگ کوک بهش قول داده بود دیگه موهاش مشکی نکنه.

جیمین با صدای بلند شده: تو بهم قول دادی!
جونگ کوک اخماش عمیقتر شد و جیمین خوب میدونست داره عصبیش میشه.
جونگ کوک: آره..اما این هیچ کمکی بهت نمیکنه.
جیمین عقب عقب رفت: معلومه که میکنه...توالان برام یه قاتلی.

خستگی تمام این مدت..کم خوابی..تلاش های بی نتیجش برای بهتر شدن جیمین و بحث پیش اومده همه و همه به شدت اعصابشو بهم ریخته بود.
چشماش از خشم تیره تر از حالت معمول شدن و جیمین واقعا ازشون ترسید.

This Is Not Real || Full || KooKminWhere stories live. Discover now