غلتی خورد که با حس نرمی زیرسرش چشماشو آروم باز کرد. فضای اطرافشو نا آشنا دید. فورا نیم خیز شد و با دقت اتاق رو زیرنظر گرفت. یادش بود که دیشب تو ماشین خوابش برد و این یعنی ..
نگاهش به قاب عکس دونفره ی خودش و جونگ کوک خورد. ضربان قلبش بالا رفت. نمیخواست قبول کنه که تمام این مدت با جونگ کوک زندگی کرده بوده. نمیخواست قبول کنه که کوک رو بخشیده و یا با چه دلیل کوفتی باهاش تصمیم به زندگی کردن رو گرفته.
هرچند لبخند بزرگ هردوشون توی عکس، نشون دهنده ی شاد بودن و رضایتشون از اون لحظه بود.
بلند شد و از اتاق خارج شد.جونگ کوک رو درحالی که لیوان قهوه تو دستش بود و مشغول خوندن یه سری برگه ها بود، دید.
اخماشو درهم کشید و با قدم های بلند به سمت جونگ کوک رفت.جونگ کوک با شنیدن صدای قدم های جیمین، سرشو بالا اورد. لبخندی زد: بالاخره بیدار شدی؟
جیمین بی توجه به حرف جونگ کوک گفت: با اجازه ی کی منو اوردی داخل؟
جونگ کوک: داشتی از سرما یخ میزدی.جیمین با اینکه از بیدار شدن تو خونه ی جونگ کوک یا بهتره بگیم، خونه ی خودشون، حس خوبی داشت و براش دلنشین بود که کوک بهش اهمیت داده ، اما نمیخواست رضایتش رو نشون بده.
جیمین: حتی اگه یخ میزدم هم حق نداشتی منو بیاری!
جونگ کوک ساکت نگاهش کرد. وقتی دید جیمین روی یه دندگیش پافشاری میکنه، جواب ندادن رو ترجیح داد. به هرحال الان جیمین حالش خوب بود و احتیاجی نبود که کوک چهارچشمی حواسش بهش باشه.
دوباره حواسشو جمع برگه های روبه روش کرد. مدت زیادی بود که به کاراش نرسیده بود. حالا که جیمین خوب شده بود باید دوباره به شرکتش برمیگشت و به کارهای به شدت عقب موندش میرسید.
جیمین وقتی بی اهمیتی جونگ کوک رو دید با حرص نفسشو بیرون داد و روی صندلی روبه روی جونگ کوک نشست. سوالی رو که از دیشب تو مغزش رژه میرفت رو پرسید: برای چی قبول کردم باهات زندگی کنم درصورتی که یادمه باهم بهم زدیم!؟
حداقلش مطمئن بود بی دلیل وونهو رو تنها نمیذاره و نمیاد با کوک زندگی کنه حتی اگه باهم بهم نمیزدن! حتی اون موقع هم تصمیمی برای زندگی با جونگ کوک نداشت و صدم ثانیه به خودش اجازه نمیداد که وونهو رو تنها بذاره.
الان جونگ کوک باید چی میگفت؟ میگفت چون وونهو مرد و تو تنها شدی و ما همو میخواستیم، تصمیم گرفتیم باهم زندگی کنیم؟ نه. این جواب خوبی نبود! قسمتِ "ما همو میخواستیم" بهتر و کوتاه تر بود.
جونگ کوک: دلیلی نداره، چون خودمون خواستیم.
جیمین قانع نشده بود. این جواب نمیتونست قانعش کنه. حاضر نبود شاد بودن خودش رو به تنها بودن وونهو بفروشه، حتی اگه وونهو راضی میبود.
YOU ARE READING
This Is Not Real || Full || KooKmin
Fanfiction" Completed " کاپل: کوکمین ژانر: رومنس،کمی هیجانی، اسمات، روانشناختی 《خلاصه 》 همه چیز درست پیش میرفت. همه چیز از نظر جونگ کوکی که زندگی رو تو آرامش و سرزندگیِ جیمین میدید،آروم پیش میرفت! اما اینطور نبود... جیمین بیشتر از این نمیتونست از چشمای عاشق ج...