تعجبش جاشو به خشم خیلی بزرگی داد. خشم بزرگ و عمیقی که مدتی درونش خاموش شده بود.پسرک از جاش بلند و با برگشتنش، چشماش به چشمای عصبی مرد رو به روش خورد. ترس سر تا سر وجودشو پر کرد. نباید باهاش برخورد میکرد. نه الان..
اونوقت کارش ساخته بود.جونگ کوک بدون تلف کردن وقت به سمت ته ری دوید. ته ری سریع برگشت و شروع به دویدن کرد. مطمئن بود اگه گیر دوست پسر جیمین بیوفته هرگز زنده نمیمونه.
فکر اینکه این پسر باعث جدایی یک ماه و خورده ای جیمین از خودش شده، فکر اینکه با سنگ زده به سر جیمینش...خون جلو چشماشو گرفت. نمیدونست اون همه قدرت چطوری به پاهای بی جونش منتقل شده بود، فقط میخواست این پسر حیله گر رو بگیره و تا جون داره بزنتش.
درسته که جونگ کوک خیلی سریع میدوید اما ته ری هم خیلی سریع و چابک بود. پسرک حتی لازم نمیدونست که به عقب برگرده تا ببینه هنوز دوست پسر کسی که بهش صدمه زده داره دنبالش میاد یا نه. صدای برخورد محکم و سنگین کفش های جونگ کوک به آسفالت سفت خیابون، نشون دهنده ی این بود که هنوز دنبالشه..که هنوز به خونش تشنس... که مثل یه حیوون وحشیِ گرسنه شده، که تا به غذاش نرسه سرجاش نمیشینه.
نفسای پسر به شماره افتاده بود و میدونست حتی یک لحظه ایستادن باعث میشه که گیر جونگ کوک بیوفته. جونگ کوک هم از دویدن خسته شده بود اما اونم میدونست یک لحظه ایستادن و نفسی تازه کردن برابره با از دست دادن این مجرم چابک.
نمیدونستن چند خیابون رو رد کرده بودن.. فقط اونقدر سرعتشون زیاد بود که هر کی میدیدشون با تعجب نگاهشون میکرد.
جونگ کوک تو موقعیتی نبود که گوشیشو دربیاره و به کسی خبر بده. فقط میدونست باید هرطور شده این پسر رو بگیره.ته ری فورا از خیابونی که تازه چراغش سبز شده بود، گذشت. جونگ کوک بدون اینکه به ماشینای پرسرعت نگاه کنه، چشماش ته ری رو هدف گرفته بودن که گمش نکنه.
ماشینی که به سرعت به طرفش می اومد بوقی کشداری زد و از کنارش گذشت. هیچ اهمیتی به بوق های ممتد و فوش هایی که نصیبش میشد نداد. فقط برای لحظه ای ایستاد تا نفس حبس شدش از دویدن زیادش رو بیرون بده، اما چشماش رو پسر ثابت مونده بود. دوباره دوید. حتی سریعتر تر!
هرچی بیشتر جلو میرفتن به قسمت پر ازدحام خیابون نزدیک تر میشدن و از سرعتشون کاسته میشد، خب این یه شانس بود که بعد از 20 دقیقه دویدن نصیبشون شده بود اما یه بدشانسی بدتر، که نمیتونستن راحت جلو برن و مجبور میشدن مردم رو کنار بزنن.
این چه خیابونی بود که انقدر شلوغ بود؟نمیتونست ته ری رو از دست بده اونم به خاطر وجود مردم! محال بود! مردم رو کنار زد و بالاخره تونست از پشت یقه ی پیرهنش رو چنگ بزنه.
به سمت خودش برش گردوند و سریع مشت محکمی رو مهمون صورتش کرد.
YOU ARE READING
This Is Not Real || Full || KooKmin
Fanfiction" Completed " کاپل: کوکمین ژانر: رومنس،کمی هیجانی، اسمات، روانشناختی 《خلاصه 》 همه چیز درست پیش میرفت. همه چیز از نظر جونگ کوکی که زندگی رو تو آرامش و سرزندگیِ جیمین میدید،آروم پیش میرفت! اما اینطور نبود... جیمین بیشتر از این نمیتونست از چشمای عاشق ج...