Part 29

1K 149 34
                                    

در رو ول کرد و دست به سینه ایستاد. به لبه ی در تکیه داد و به شخص رو به روش نگاه کرد. خانم جوونی نبود اما پیر هم نبود. با این حال چهره ای نبود که نتونه تشخیص بده که کیه!

اونقدر از ته ری متنفر بود که چهرش رو فراموش نکنه.. ته ری شباهت زیادی به مادرش داشت!
و جونگ کوک خوب میدونست که الان مادر اون پسره برای چی سراغشون اومده. تنها چیزی که نمیتونست توقعش رو از مادر ته ری داشته باشه، این صورت داغون و کبود بود.

جونگ کوک: بفرمایید.

خانم لی لب خشک و زخمیش رو با زبون خیس کرد و گفت: آقای جئون؟
جونگ کوک: بله..
خانم لی: من مادر لی ته ری هستم.
جونگ کوک: بفرمایید کارتونو بگید، من کار دارم!

لحنش تند بود و خانم لی متوجه شد جلب رضایتش باید سخت باشه.

خانم لی: میتونم بیام داخل؟
جونگ کوک با اخم به  خانم مسن نگاه کرد و با تعلل از جلوی در کنار رفت که زن داخل شد. در رو بست و دستاشو تو جیب شلوارش گذاشت. نباید بی احترامی
میکرد اما بازم نمیتونست جلوی اخمی که روی پیشونیش جا خوش کرده بود رو بگیره.

نمیخواست که داخل برن. نمیخواست جیمین متوجه بشه اما با دیدن چهره ی رنگ پریده ی زن و پاهای لرزونش، نتونست بی رحمی رو تحمل کنه.

به سمت پله ها رفت و گفت: بفرمایید داخل!

خانم لی لبخند کوچیکی زد و آروم از پله ها بالا رفت.

--------------------------------------------------------------

جیک با بسته شدن در پوزخندی زد. به دورتا دورش نگاه دقیق تری انداخت. سیگاری رو بین لباش گذاشت و با فندک روشن کرد.
میخواست که زودتر کارش رو به سرانجام برسونه.
جلوتر رفت و رو به روی درِ بسته ایستاد. دودی که تا الان توی سینش خفه کرده بود؛ با بازدم عمیقی بیرون داد. 

جیک: خیلی منتظرت نمیذارم جیمین!

فقط کافی بود یه موقعیت مناسب به وجود بیاد.
پوزخندش رو عمیق تر کرد و با نگاه دیگه به خونه ی ویلایی مقابلش از اون منطقه خارج شد.

--------------------------------------------------------------

خانم لی منتظر روی مبل نشسته بود و دست راستش رو ماساژ میداد. تنها چیزی که باعث میشد به دردهاش فکر نکنه، نجات بچش بود. مهم نبود اگه با التماس هاش غرورش له بشه؛ فقط نجات بچش مهم بود.

جونگ کوک نسکافه ای که درست کرده بود رو جلوی خانم لی گذاشت و رو به روی زن نشست.

خانم لی: میتونم با پارک جیمین صحبت کنم؟
جونگ کوک: اگه کاری دارید به من بگید!

خانم لی معطل نکرد و مستقیم گفت: لطفا رضایت بدید پسرم بیاد بیرون.
جونگ کوک خونسرد گفت: متاسفم همچین چیزی ممکن نیست.
خانم لی: اما...
جونگ کوک: من نمیتونم بلایی که سر دوست پسرم اورد رو فراموش کنم.

This Is Not Real || Full || KooKminTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon