موج ترس نگاهش به سونامی تبدیل شد و رعشه ای به بدنش انداخت. فقط یک دقیقه نگاهشو از جیمینش گرفت. فقط یک دقیقه دستشو از بدن جیمین دور کرد. نمیخواست باور کنه!
آشفته به دور خودش چرخی زد. کجا رفته بود؟ قبل از اینکه بخواد گوشیشو بیرون بیاره که کنارش بود!
جیک نمیتونست انقدر سریع باشه.. نمیتونست...نامطمئن از افکار ترسناکی که تو ذهنش میچرخید به اطرافش نگاه کرد. چرا انقدر شلوغ بود؟ چمدون هارو ول کرد و از بین هیاهوی مردم برای سوار شدن هواپیما گذشت.
با پوزخند به پسرِ هول شده نگاه کرد. از نظرش عاشق شدن بدترین اشتباه زندگی بود. اشتباهی که خودش هم مرتکب شده بود. اشتباهی که باعث شد به همچین مرد ترسناکی تبدیل بشه.
دست پسر ترسیده ای که گریه میکرد رو محکم گرفته بود و حرصشو با فشار انگشتاش خالی میکرد. فریاد پسرِ کوچیک و فقیر بلند شد، به سرعت دست آزادش رو جلوی دهنش گرفت که سرانگشتاش از اشکای پسر خیس شد.جیک: دوباره گریه کنی زبونتو میبرم تا حرف زدن و جیغ زدن یادت بره.
پسرک با فشار محکم دست پسر ساکت شد. هق هق کنان چشمای اشکیشو بست و توی دل کوچیکش، معصومانه برای نجات و سالم موندنش دعا کرد.
ولی اون که کسی رو نداشت که بخواد برای نبودش نگران بشه!جیک نگاهش رو بالا اورد و به شخص مورد نظرش که روی زمین دو زانو نشسته بود نگاه کرد. نگاهشو با لذت از موهاش گرفت و تا پایین هدایتش کرد.
درحالی که به رو به روش نگاه میکرد، زیر گوش پسر لرزون گفت: بریم یکم خوش بگذرونیم؟هق هق های پسر بلندتر شد.
جیک برای اولین بار، تیپش رو کاملا تغییر داده بود تا تو چشم نباشه و موفق هم شده بود. از وقتی تصمیم گرفت آدم بده ی دنیا باشه، پوشیدن لباس مشکی رو جز قوانینش میدونست اما این بار، به اجبارِ پیش رفتن
کارهاش، لباس ساده ای پوشیده بود و به نگاه های کنکاش گر مامورهای مخفی دهن کجی میکرد. جایی که ایستاده بود خیلی تو چشم نبود و کسی به اونجا اصلا توجهی نمیکرد.این بار با مخاطب قرار دادن پسر بزرگ تری که فاصله ی نسبتا زیادی باهاش داشت، گفت: تا به کارام برسم برو یکم خوش بگذرون!
دست بچه رو محکم کشید و از محوطه ی شلوغ فرودگاه خارج شد.
جونگ کوک: جیمین.. جیمین..
اسم جیمین رو زیرلب زمزمه میکرد. توان فریاد زدن نداشت. هراسون مردم رو کنار زد و به سمت عقب برگشت. آب دهنش خشک شده بود. مطمئن بود این بار جیمین دست جیک بیوفته، زنده نمیمونه.
حتی نمیخواست تصور کنه!دوباره گوشیش زنگ خورد. این بارهم شماره ناشناس اما متفاوت بود. جونگ کوک بی توجه دکمه ی اتصال رو زد و با صدای نسبتا بلندی بین اون جمعیت گفت: جیمینم کجاست عوضی؟
ESTÁS LEYENDO
This Is Not Real || Full || KooKmin
Fanfic" Completed " کاپل: کوکمین ژانر: رومنس،کمی هیجانی، اسمات، روانشناختی 《خلاصه 》 همه چیز درست پیش میرفت. همه چیز از نظر جونگ کوکی که زندگی رو تو آرامش و سرزندگیِ جیمین میدید،آروم پیش میرفت! اما اینطور نبود... جیمین بیشتر از این نمیتونست از چشمای عاشق ج...