Part 30

1.1K 152 64
                                    

جونگ کوک دکمه ی پارکینگ زد و به معاونش که پشتش ایستاده بود گفت: بازم بابت این چند ماه ممنونم.
تائه ری، معاون جونگ کوک، لبخند کوچیکی زد و گفت: وظیفم رو انجام دادم قربان!
جونگ کوک برگشت و دستی به شونه ی مرد مسن زد: بیشتر از وظیفه بود آقای مین.

آسانسور ایستاد و هر دو بیرون اومدن. تائه ری تا
ماشین؛ رئیسش رو همراهی کرد. وقتی جونگ کوک در ماشین رو باز کرد تائه ری گفت: قربان؟

جونگ کوک دستشو روی دسته ی ماشین گذاشت و برگشت: بله؟
تائه ری با شک گفت: مطمئنید میخوایید جلسه ی فردا رو برگزار کنید؟
جونگ کوک سری تکون داد: آره .. مشکلی پیش اومده؟
تائه ری سری تکون داد: خیر قربان، ولی شما طی این چند سال تمام کارهای این روزتون رو کنسل میکنید!

جونگ کوک دسته ی در رو ول کرد و نیمچه اخمی کرد. چیزی رو فراموش کرده بود؟

تائه ری با دیدن گره ای که بین ابروهای رئیس خستش افتاده بود گفت: فردا بیست و پنجمه!

جونگ کوک به یک باره دو ابروش به سمت بالا پرید. چرا بیست و پنجم رو فراموش کرده بود؟!
سریع گفت: آه ... کنسل کن مین.. جلسه رو بذار برای
بیست و شیشم.
تائه ری مطیع جواب داد: بله فهمیدم.

جونگ کوک به همون سرعت سوار شد و ماشین رو روشن کرد. چطور سالگرد آشناییش با جیمین رو فراموش کرده بود؟

…….

از پله ها بالا رفت و کلیدش رو از جیبش بیرون اورد. کلید رو داخل قفل انداخت اما بدون حرکت دادن کلید، با کشیدن دستگیره، در باز شد.اخمی کرد.
مطمئن بود وقتی از خونه بیرون زده بود در رو قفل
کرده بود!

داخل شد و جیمین رو صدا زد که جوابش تنها سکوت بود. در اتاقِ جیمین رو باز کرد، تخت نامرتبی رو دید که لباسای خونگی جیمین روشون پرت شده بود.
عصبانی از اتاق خارج شد و شماره ی جیمین رو گرفت.
در حینی که منتظر بود تا جیمین اون گوشیِ لعنتیشو جواب بده، به سمت اتاقش رفت. با دیدن باز بودن لپ تاپش نفسشو خسته بیرون داد.

اون نباید جیمین رو تو خونه تنها میذاشت.

اگه جیک ببینش و بلایی سرش بیاره چی؟

+مشترک مورد نظر در حال حاضر....

گوشی رو قطع کرد و دوباره تماس گرفت.

جونگ کوک: بردار پارک جیمین!

اما ایندفعه صدای بوق های آروم و روی ریتم کند، به بوق های تند و ممتد تبدیل شدن، که اعصاب کوک رو بیشتر بهم ریخت.
عصبی غرید: رو من گوشی قطع میکنی؟

به ساعت دستش نگاه کرد. 12 ظهر بود. امیدوار بود جای دوری نرفته باشه. گوشی رو قطع کرد و از اتاق خارج شد و به سمت در ورودی رفت.
قبل از اینکه دستش به دستگیره در برسه، در با صدا باز شد و جیمین داخل اومد.

This Is Not Real || Full || KooKminWhere stories live. Discover now