ووت یادتون نره ^^
سال 2020 کره جنوبی، بوسان
خونآشام دست جونگکوک رو توی دست سردش گرفته بود و خیلی عادی، همونطور که به آرومی قدم میزد سمت پیشخوان هتل رفت.
"سلام خوش اومدید."
جونگکوک لبخند پر استرسی به دختر زد و منتظر موند تا تهیونگ صحبت کنه.
"سلام. یه اتاق دو نفره برای چند شب میخواستیم."
دختر بعد از چک کردن مانیتور رو به روش پرسید:"میشه یه تاریخ دقیق برای رزرو بدید؟"
"احتمالا یک هفته."
تهیونگ جواب داد و نگاهی به اطراف انداخت تا همه جارو به خوبی برسی کنه.
"کارت های شناساییتون لطفا"
بند کوله ی مشکیش رو توی دستش گرفت و بعد از باز کردن زیپش، کیف پولش رو برداشت و کارت شناساییش رو روی میز گذاشت.
"کارت شناساییتو بده."
با صدای آرومی به جونگکوک گفت و منتظر گرفتن کارتش ایستاد.
پسر کوچیکتر با چشم های گرد و متعجب بهش نگاه کرد و جواب داد:"من... کارتام همراهم نیست."
تهیونگ آهی کشید و با عصبانیت کمرنگی دستی به صورتش کشید و جونگکوک حق به جانب ادامه داد:"خب چیکار کنم؟ خودت عجله ای منو زدی زیر بغلت و ازون خونه اومدی بیرون. وقت نکردم حتی لباسامو عوض کنم اونوقت توقع داری کارت شناسی و کیف پول همراهم باشه؟"
دختر که تا اون لحظه دست از کار کشیده بود، کارت تهیونگ رو پس داد و گفت:"اممم... متاسفم اما کارت شناسی هردوتون لازمه."
تهیونگ کلافه پوزخند سردی تحویل دختر داد:"چه فرقی میکنه اتاق رو قراره من بگیرم. اون فقط قراره توش بخوابه..."
دختر با آرامش سعی کرد این زوج رو قانع کنه:"این شرایط مقدور نیست قربان."
خونآشام کلافه از بحث پیش اومده، کارت بانکیش رو روی میز مقابل دختر گذاشت و گفت:"30 درصد بیشتر پرداخت میکنم."
"عرض کردم که مقدو..."
تهیونگ با خشم غرید:"35 درصد..."
برق چشمهای دختر از نگاه تیز بین خونآشام دور نموند اما همچنان زیر بار نمیرفت تا شاید بتونه مبلغ رو افزایش بده:"50 درصد، شاید بتونم براتون یه کاری بکنم."
خونآشام زبونش رو روی لبهای خشک و ترک خوردش کشید. تمام راه تا هتل رو همزمان با حمل کردن اون پسر، که البته وزن سنگینی نداشت اما راه طولانی و پر فراز نشیپ بود رو پیاده طی کرده بود، و حالا تشنگی کمی بهش فشار آورده بود.
سمت دختر خم شد و گفت:"40 درصد به علاوه ی..." باقی حرفش رو زمزمه وار در گوش دختر زمزمه کرد و با نیشخندی عقب کشید.
ESTÁS LEYENDO
Life inside the Hourglass | Completed
Vampiros[زندگی توی ساعتشنی] "اون گرگ سیاه کیه؟" "جفتِ جیمین." "جفت جیمین؟ و تواینجا ایستادی و هیچ کاری نمیکنی؟" یونگی با عصبانیت جواب داد:"چیکار میتونم بکنم وقتی کشش گرگش به سمت جفتشه؟ فکر کردی برام آسونه که جیمین با چشمهای ملتمس بهم نگاه میکنه اما نمیتونه...